كمبوجيه

كمبوجيه و ماجراي بردياي دروغين
پس از كوروش، پسرش “كمبوجيه” بر تخت پادشاهي نشست (529 ـ 522 پ م). او در زمان زنده بودن كوروش نيز چندي شاه بابل بود. ولی برعكس پدرش، فردي متكبر بود و پس از نشستن بر تخت پادشاهي به مدت چند سال درگير فرونشاندن آشفتگي‌‌هاي ممالك ديگر بود.
كوروش بزرگ به غير از كمبوجيه فرزندي ديگر به نام “برديا”، “بردِیَ” (Bardiya)، برخی نام او را اسمردیس نوشته‌اند، داشت كه والي خراسان، گرگان، خوارزم و باختر بود. او همانند پدرش مردي مهربان بود، از اینرو علاقة مردم به او بيشتر از كمبوجيه بود؛ به همین دلیل كمبوجيه به او رشك مي‌ورزيد و به همين خاطر پیش از لشگركشي به مصر، برادرش را پنهانی كشت.
در مورد كشته شدن برديا گفته‌هاي مختلفي وجود دارد؛ هرودوت مي‌گويد: “كبوجيه در زمان لشگركشي به مصر مغي را نگهبان قصر كرد و خودش به همراه برديا به مصر رفت و در آنجا پادشاه حبشه، كماني براي كمبوجيه فرستاد كه كشيدن زه آن كار بسيار سختي بود. كمبوجيه نتوانست زه كمان را بكشد، ولي برديا توانست و همين مسئله باعث حسادت كمبوجيه شد. او برديا را فوراً به شوش فرستاد و همان شب خواب ديد كه برديا بر تخت پادشاهي نشسته، بسيار برآشفت و شخصي را به شوش فرستاد تا برديا را بكشد. پس از كشتن برديا، مغ از غياب كمبوجيه استفاده كرد و برادرش را كه خيلي شبيه برديا بود، جانشين كمبوجيه اعلام كرد و بر تخت پادشاهي نشاند؛ اين خبر به سرعت به ايالات ديگر رسيد. كمبوجيه كه در حال بازگشت به ايران بود، زماني كه به شام رسيد اين خبر را شنيد. ابتدا گمان كرد پرِك ساس، برديا را نكشته، اما به زودي از ماجراي بردياي دروغين باخبر شد. بنابراين براي جنگ با مغ‌ها خودش را آماده كرد، در هنگام سوار شدن بر اسب، ته غلاف شمشيرش پاره شد و زخمي عميق برداشت. بنابراين چند روز در همان جا ماند و بزرگاني را كه همراهش بودند جمع كرد و ماجراي ظلمي را كه مي‌خواست در حق برادرش كند براي آن‌ها بازگو كرد و از آن‌ها خواست تا نگذارند حكومت از دست هخامنشيان خارج شود و به دست مغ‌ها بيفتد. كمبوجيه پس از چند روز بر اثر همان زخم، درگذشت و پارسي‌ها گمان كردند كه كمبوجيه اين سخنان پیش از مرگ را بر اثر دشمني كه با برديا داشت، زده بود. در نتيجه به برديـاي دروغين مضنون نشدند. اما يكي از بزرگان به نام “اُتانس” (Otanes) ماجراي بردياي دروغين را فهميد و ديگر بزرگان را در جريان گذاشت و اين خبر به داريوش، پسر ويشتاسب رسيد.
اُتانس، داريوش و پنج بزرگ ديگر با هم شور کردند و هم‌سوگند شدند كه به قصر رفته و بردياي دروغين را از تخت پادشاهی پايين آورند. در اين ميان پرك ساس ماجراي بردياي دروغين را براي مردم شرح داد و هرج و مرج در شهرهاي ايران به وجود آمد. این گروه پس از كشتن بردياي دروغين، تصميم گرفتند كه يكي از خودشان بر تخت شاهي بنشيند. آورده‌اند برای انتخاب پادشاه قرار بر اين شد هنگام طلوع آفتاب اسب هريك از اين هفت بزرگ، در ابتدا شيهه بكشد او پادشاه ‌شود و اينگونه با شيهه كشيدن اسب داريوش، او به پادشاهي رسيد. البته این داستان بسیار سبک و باورنکردنی است که پادشاهی چنین کشور وسیعی را به شیهه اسب بسپارند. اما بيشتر تاريخ‌نگاران مي‌گويند از آنجايي كه داريوش کاردان‌ترین، شایسته‌ترین و نزديك‌ترين فرد به بارگاه پادشاهي بود، بزرگان او را براي پادشاهي برگزيدند.
در كتيبة بيستون که از زبان داریوش بزرگ است، بنابر نوشته‌هاي حسن پيرنيا، ستون اول كه راجع به بردياي دروغين نوشته شده، این چنین است:
بند چهاردهم: “پادشاهی را كه از دودمان ما بيرون رفته بود، برقرار كردم، آن را به جايي كه پيش از اين بود، بازنهادم. بعد چنين كردم: معابدي را كه گئوماتاي مغ (بردیای دروغین) خراب كرده بود، براي مردم ساختم… مردم پارس، ماد و ساير کشورها را به جایگاه گذشتة آن‌ها بازگرداندم…آنقدر رنج بردم، تا دودمان خود را به مقامي كه پيش داشت رساندم، پس به خواست اهورامزدا من خاندان خودمان را بدان مقامي نهادم كه پیش از دستبرد گئوماتاي مغ دارا بودند.”

آرامگاه كمبوجيه (زندان سليمان) در پاسارگاد

اشتراک گذاری مقاله : Array
نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *