تاریخچه پیدایش زبان

تاریخچه پیدایش زبان

در زندگي روزانۀ ما زبان يک ابزار ارتباطی بزرگ است. اگر تدريس زبان فارسي و مبحث سبک‌شناسي نمي‌بود، شايد کسي به فکر نمي‌افتاد نسبت به پيدايش و واقعيت زبان بیاندیشد.

يک محقق زبان را به کوه يخي تشبيه کرده است که تنها نوک آن به چشم مي‌خورد، زبان را مي‌شنويم. بخش بزرگ زبان، اينکه چگونه و از کجا کلمه و جمله در مغز آدمي شکل مي‌گيرد، بار معني آن‌ها از کجا مي‌آيد، چگونه معني‌ها تغيير مي‌کنند و با ديگر معني‌ها ترکيب مي‌شوند، به معمايي مي‌ماند که در اعماق دريا پنهان است.

زبان نهادي است اجتماعي، متشكل از آواها، كه براي تفهيم و تفاهم بین انسان‌ها، به كار برده می‌شود. البته زبان تنها يك وسيلة ارتباطي ساده نيست، بلكه نشان‌دهندة تجلّي تمامي ابعاد فرهنگي، اجتماعي، تاريخي و حتي جغرافيايي و سيـاسي يك ملت است كه ريشه در شيوة زندگي و تفكر آن‌ها دارد.

بررسي‌ها و پژوهش‌هاي زبان شناختي، سابقه‌اي طولاني دارند. انسان همواره به پي بردن به اصل خود چنان علاقه داشته که با وجود آنکه هيچگاه منابع کافي و قابل اعتمادي براي دستيابي به آن در اختيار نداشته، اين فقدان مانع آن نشده است که تصورات و نظرات بيشمار و گوناگون در پيدايش انسان و تکوين زبان طراحی کند. بسياري از اينگونه نظرات، حاوي نکات منطقي‌اند بي آنکه هيچ يک از آن‌ها توانسته باشند فرايند ديرين شکل‌گيري زبان را کاملاً و مستدل توجيه کنند.

ما از صدها زبان در سراسر جهان خبر داريم، ولی چندان چيزي از گفتار انساني نمي‌دانيم. زبان را به دشواري مي‌شود از ديگر نظام‌هاي ارتباطی تفکيک کرد. اينکه زبان‌هاي حيواني و زبان‌هاي ساختگي از چه قرارند، نمي‌دانيم. بي‌ترديد چيزهايي در اين زمينه دریافته‌ایم ولي چه بسيار، نادانسته مانده است.

امر پيدايش زبان، يک مسأله صرفاً زبانشناختي نيست، بلکه بيشتر مسأله انسان شناختي، روان شناختي و ديرين شناختي و بر روي هم موضوع علوم اجتماعي است.

کهن‌ترين نظرات در اين رهگذر را بايد در آموزه‌هاي اساطيري و حتی ديني سراغ گرفت. به نظر می‌رسد که در اکثر ادیان، یک منشأ الهی از زبان برای انسان تعریف شده است. در کتاب «عهد عتیق» یا «قاموس مقدس» آمده: «در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود». طبق یک روایت در آیین هندو نیز زبان به وسیله الهه «ساراسواتی»، همسر براهما و آفریننده جهان، خلق شد. اينگونه نظرات در روزگار باستان و سده‌هاي ميانه در کنار نظريه‌هاي علمی رواج داشته است. براي نمونه، يوناني‌ها در انديشه و جستجو بودند، که بدانند زبان هديۀ خدايان است، یا انسان‌هاي زيرک آن را اختراع کرده‌اند و يا اينکه به طور طبيعي شکل گرفته است. نظرات گوناگون ديگر که پيدايش انسان و زبان را يک امر يکباره مي‌دانند نيز از همين گونه‌اند. مثلاً «اريک فن دنيکن»، نويسندۀ سوئيسي، مي‌خواهد اثبات کند که وجود انسان مرهون بازديدکنندگان فرا زميني بوده است. ولی اين گونه نظرات مشکل تکوين زبان را حل نمي‌کنند، بلکه آن را به توانایی‌های ماورايي منسوب مي‌دارند.

«ویل دورانت» فیلسوف، تاریخنگار و نویسندۀ آمریکایی گفته است که «گفتار یا سخن، دستاوردی ناگهانی یا هدیۀ خدایان نیست؛ بلکه تغبیر لفظی، در طی قرن‌ها رنج و کوشش، از مرحله بانگی که جانوران برای فراخواندن جفت خود می‌کنند تا نغمه‌های موزون شعر، سیری کلی کرده و از آن سخن پیدا شده است». «اریک لنه ‌برگ» می‌گوید: «اصولاً از نظر زیست‌شناسی مفهوم «پیدایشِ یکباره و ناگهانی زبان» اعتبار چندانی ندارد. این پدیده‌ها خود به‌ خود به وجود نمی‌آیند، بلکه صور دگرگون شده شکل یا کنش پیشین می‌باشند». در این تصویر پیوسته در حال تغییر، هیچ چیز را ابتدا و انتهای مشخصی نیست. این برداشت که زبان در طول تکامل انسان به طور ناگهانی بروز کرده، کاملا اشتباه و نتیجه سهل انگاری تاریخی است. جرج یول، زبان شناس انگیسی نیز عنوان می‌کند که در تلاش برای کشف زبان اصلی الهی، آزمایشات معدودی صورت گرفته که نتایج نسبتاً متناقضی به بار آورده است. به نظر می‌رسد فرضیه اصلی این بوده باشد که اگر نوزاد انسان بدون شنیدن زبانی بزرگ شود، در آن صورت خود به خود با زبان اصلی خدادادی شروع به تکلم می‌نماید ولی کودکانی که در سال‌های اولیه زندگی بدون تماس با زبان انسان بزرگ شده‌اند، اصلاً به هیچ زبانی تکلم نکرده‌اند.

مي‌دانيم که اسناد مشخص و نوشته در باب زندگي انسان از قدمتي حداکثر چهار تا پنج هزار سال بيشتر برخوردار نيست. حال آنکه تکامل انسان فعلی در کرۀ زمين، دست کم از پنج ميليون سال پيش زمينه دارد (در سال‌هاي اخير در آفريقاي شرقي بازمانده‌هاي اسکلت انسان اوليه پيدا شد (لوسی، دختر 15-17 ساله، توسط پرفسور جانسون- امریکایی) که قدمت آن از پنج ميليون سال پيش حکايت دارد). در پنج میليون سال پيش، کمابيش نياي انسان و ميمون انسان نماي امروزين مشترکاً در کنار یکدیگر به سر مي‌بردند، از رستني‌ها و ميوه‌ها تغذيه مي‌کردند. با دست‌ها مي‌توانستند به خوبي تأمين مواد غذايي کنند، گاهي نيز از کار افزار استفاده مي‌کردند.

نزدیک‌ترین گونه‌ها به انسان نیز توانایی محدودی در استفاده از ابزار زبان دارند، ولی سایر موجودات تنها می‌توانند آدابی را به نمایش بگذارند که مستقیماً به محیط اطراف مرتبط باشد. مرلین دونالد در این باره می‌نویسد: «ژن‌های ما تا حدود زیادی با ژن شامپانزه‌ها و گوریل‌ها یکسان است، اما معماری شناختی ما اینگونه نیست. با رسیدن به مرحله بحرانی در تحول شناختی، انسان‌ها به موجوداتی شبکه‌ای تبدیل شدند که از نماد استفاده می‌کردند؛ موجوداتی که شباهتی به گونه‌های ما قبل خود نداشتند».

در پايان سومين دوران زمين‌شناسي (شاید آتش سوزی‌ها) از جمله در آفريقاي شرقي دگرگوني‌هاي آب و هوایی رخ داد که در اثر آن از وسعت جنگل‌هاي حاره کاسته شد. در بازمانده‌هاي جنگل‌هاي کهن فقط مناسب‌ترين جانداران توانستند بقاي نسل داشته باشند (ماندگاری اصلح‌ها)، از ميان آن‌ها ميمون‌هاي انسان‌نماي کنوني، ناگزير به زندگي بر روي زمين تن دهند.

زندگي روي زمين در قياس با روي درخت ماندن، برخي تغييرات ريشه‌اي در پي داشت. قبل از همه ايجاب مي‌کرد که وزن بدن عمدتاً روي پاها تمرکز يابد، امري که برافراشته شدن سر و حرکت کردن راست قامت را به دنبال داشت. او با تغییرات بسیاری مواجه شد، اگر چه این تغییرات میلیون‌ها سال به درازا کشید. تغییرات حاصله عبارت بودند از: روی دو پا راه رفتن و آزاد ساختن دست، تغییر در نقش دست به ویژه انگشت شصت، برای ابزارسازی. از سوی دیگر دهان که در زندگي بر روي درخت، وسيله حمل وسایل، به خصوص مواد غذايي بود، آزاد گرديد و بدين گونه شرايط براي تکامل و توانایی دست‌ها و کارايي بيشتر و همه جانبه‌ دهان براي اداي صوت آماده‌تر شد.

شرايط دشوار زندگي غیرعادي بر روي زمين موجب شد که اجداد انسان ناگزير شوند عليه دشمنان و خطر دسته جمعي اقدام کرده و تأمين معاش کنند. در همين مرحله لازم بود که امکان اساسي به منظور فهميدن و فهماندن در اختيار داشته باشند، که بيشتر به زبان ميمون‌ها تا به سخن انساني نزديک بود. گسترش تدريجي کار و زندگي و سپس شرایط زیستی تقسيم کار موجب شد که انسان روي به استفاده از آواها برای فهماندن، بياورد که مي‌توان آن را مراحل ابتدایی تکامل زبان نامید.

بنابر نظر چالز هاکت، زبانشناس امریکایی، تکوين اين مرحله پيش- زباني، صورتي به شکل زير داشته است: فرض بر اين است که نياکان انسان برخي سيگنال‌هاي صوتي را که بيانگر مهمترين وضعيت‌هاي زندگاني ‌بوده به کار مي‌بردند. فرضاً براي غذا سيگنال آوايي ABCD، براي خطر سيگنال ديگري را با EFGH را در نظر مي‌گيريم. چه بسيار وضعيت‌هايي پيش مي‌آمد که لازم بود فرضاً غذا و خطر بيان گردد. از آميزش اين دو نشانه آوايي اطلاعاتي، به تدريج ABCH به وجود آمد که نياکان آدمي آن را براي هر دو پديده به کار مي‌برد، یعنی غذا هست ولي خطر نيست و غيره.

ضیاء حسینی، زبان‌شناس عنوان می‌دارد که در زمانی بسیار قدیم، مانند 6 تا 8 میلیون سال پیش، پستاندارانی شبیه به میمون می‌زیسته‌اند که آخرین حلقه میان میمون و انسان بودند، این دو گروه از آن حلقه جدا شدند؛ در یکی زبان رشد کرد و در گروه دیگر این گونه نشد. مغز میمون‌ها از زمان افتراق خیلی تغییر نکرد و رشد آن ناچیز بود. این پدیده نشان می‌دهد که میمون‌ها، خود را به شرایط محیط زندگی وفق دادند. اما وضعیت انسان تفاوت داشت؛ تکامل سریع مغز، غلبه بر آتش، ابزارسازی، تغییر در ساختار اجتماعی و فرهنگی. همه اینها در ایجاد یک نظام پیچیده ارتباطی یعنی زبان مؤثر بوده است و بررسی دقیق اصل و ریشه زبان، تأثیر هر یک از این تغییرات را می‌طلبد. یکی از علل اصلی تطور را میتوان اجتماعی بودن نوع بشر دانست، مغز و دستگاه صوتی انسان به سبب آنکه او موجودی اجتماعی بوده و به یک وسیلۀ ارتباطی نیاز داشته است، تکامل می‌یابد تا بتواند به این نیاز پاسخ دهد. پس از نسل‌های بسیار این تکامل مغز و دستگاه صوتی موجد توانایی زبان شد که امروزه پدیده‌ای ذاتی و ژنتیکی است.

دندان‌های انسان، برعکس دندان‌های میمون‌ که به طرف بیرون دهان خم شده‌اند، به صورت راست و مستقیم هستند و از نظر ارتفاع نیز تقریباً به یک اندازه هستند. لب‌های انسان، بیشتر از لب‌های نخستی‌ها دارای ماهیچه‌های ظریف و درهم‌ پیچیده‌ای است که باعث انعطاف‌پذیری بیشتری می‌گردد که مسلماً در تولید آواهایی مانند «پ» یا «ب» کمک می‌کند. دهان انسان در مقایسه با نخستی‌های دیگر، نسبتاً کوچکتر است که می‌تواند به سرعت باز و بسته شود و در آن «زبانی» کوچک‌تر، ضخیم‌تر و عضلانی‌تر وجود دارد که می‌تواند در تولید انواع گسترده‌ای از صداها در داخل حفره دهانی، نقش داشته باشد. اثر کلی این تفاوت‌های کوچک، تشکیل صورتی با ماهیچه‌های ظریف درهم‌ پیچیده‌ای در لب‌ها و زبان است که می‌تواند طیف گسترده‌ای از اشکال را به خود بگیرد و باعث بیان سریع‌تر صداها بشود. حنجره انسان که دربرگیرنده تارآواها هستند با حنجره میمون‌ها متفاوت است. «قامت انسان» در مقایسه با قامت میمون‌ها راست و ایستاده است و در نتیجه حنجره در محل پایین‌تری قرار دارد. از این رو حفره‌ای به نام «حلق» در بالای تارهای صوتی شکل گرفته است که نقش تشدید کننده صوتی یا تقویت‌کننده صدا را برای وضوح بیشتر اصوات تولید شده به وسیله حنجره، بر عهده دارد. در ضمن «پرده‌های صوتی شامپانزه پرچربی است و به اندازه پرده‌های صوتی انسان ماهیچه‌ای نیست و ارتباط عصبی بین مغز و پرده‌های صوتی در شامپانزه به اندازه انسان تکامل نیافته است. مغز انسان نیز سازماندهی تمامی این بخش‌های پیچیده‌تر را که برای تولید صداها مورد نیاز است، در اختیار دارد. البته قابل ذکر است که اگر چه مغز انسان بزرگترین مغز در میان تمام موجودات جهان نیست لیکن نسبتِ وزن مغز انسان به وزن بدن او از همه موجودات دیگر بیشتر است». مغز بشر قطبی و یکسویه شده، هر یک از دو نیمکره مغز از وظایف تخصصی مخصوص به خود برخوردار است. آن وظایفی که متضمن اعمال حرکتی است؛ در مواردی مانند صحبت کردن و به‌کارگیری آلات (ساختن یا به‌کارگیری ابزار) در اکثر انسان‌ها عمدتاً معطوف به نیمکرۀ چپ مغز می‌شود. ممکن است ارتباطی تکاملی بین توانایی‌های به‌کارگیری زبان و به‌کارگیری ابزار وجود داشته باشد و هر دوی آن‌ها در پیدایش مغزی که دستور سخن گفتن می‌دهد، دخیل باشند.

باید یادآور شد که تفاوت ساختاری مغز انسان با موجودات دیگر و حتی انسان‌ها با یکدیگر در چند زمینه است: در وزن نفر، در سطح کل چین خوردگی های مغز، در ضخامت چین‌ها، در هسته‌های خاکستری داخل بافت سفید مغز و بالاخره رشد نسبی متفاوت مراکز و منطقه‌های عصبی در داخل لایه خاکستری مغز، مثلاً مرکز بویایی، خاطره شنوایی، حافظه دیداری و بسیاری از این قبیل.

سیر تکامل انسان به گونه‌ای پیش رفت که نه تنها به سیستم عصبی مرکزی مختصاتی ویژه بخشید، بلکه میان آناتومی مغز زن و مرد نیز تفاوت‌هایی به وجود آورد.

از دیدگاه چارلز هاکت، درباره چگونگی پدید آمدن زبان که در دهۀ هفتاد میلادی ارائه شد. زبان انسانی در دو مرحله به وجود آمده است: مرحله نخست را او آمیزش (Blending) می‌نامد. یعنی زمانی که انسان شروع به ساختن صداهایی ترکیبی از دو صدای اولیه می‌کند. صداهای اولیه همچون صداهای جانوران صرفاً دربردارنده پیام‌های کوتاه و محدود بوده‌اند (نظیر احساس خطر یا پرخاشگری) در حالی که صداهای ترکیبی، حجم پیام را افزایش می‌داده‌اند. هاکت مرحله دوم را دوگانگی الگویی (Duality of patterning) می‌نامد، یعنی صداهای ساخته شده از فرایند نخستین وارد ترکیب‌های بی‌شماری با یکدیگر می‌شوند تا معانی بسیار دیگری را منتقل کنند.

بنا به گفته لاینز، زبانشناس انگلیسی، به نظر می‌رسد که زبان از یک سیستم ارتباطی «اشاری-حرکتی» و نه از سامانة ارتباطی «صوتی» سرچشمه گرفته باشد. زبان ممکن است در زمانی که اجداد بشر وضعیتِ اندامیِ عمودی به خود گرفتند، دست‌ها آزاد شده و سایز مغز فزونی یافته، به عنوان یک سامانه اشاری-جنبشی توسعه یافته باشد. در حقیقت این امکان وجود دارد که کلیه خصوصیات ویژة زبانی، به صورتی که امروزه ما با آنها آشناییم، از همان نخست صورت نگرفته، بلکه در واقع «زبان» از یک «غیرزبان» نشأت گرفته باشد. مدرسی می‌گوید که در فاصله زمانی میان روی آوردن انسان به زندگی اجتماعی و به انجام رسیدن تحولات زیستی لازم از قبیل تکامل مغز و تغییر آرواره‌ها، دندان‌ها و حنجره، برای تولید و درک گفتار، انسان از نوعی زبان اشاره‌ای یا حرکتی برای پیام‌رسانی استفاده می‌کرده‌ است.

نظریه منشأ اشاره‌ای یا حرکتی زبان انسان، مورد پذیرش بسیاری از دانشمندان مانند ویلهم ونت، پزشک، روان‌شناس، فیزیولوژیست و آلمانی و ریچارد پاجت، جامعه‌شناس بوده است. در زبان حرکتی از حرکات برخی از اندام‌ها مانند سر و به ویژه دست‌ها استفاده می‌شده‌ است اما از آنجا که در جریان کارهای اجتماعی، دست‌ها نقش اساسی داشته‌اند، توان ارتباطی این نظام به هنگام کار کاهش می‌یافته است. به علاوه عدم امکان استفاده از زبان حرکتی در هنگام شب یا مناطق جنگلی و مانند آن و نیز نارسایی‌های آن در بیان مفاهیم انتزاعی، کارآیی نظام حرکتی را دچار محدودیت می‌ساخت. بنابراین طبیعی به نظر می‌رسد که در یک روند طولانی و با گذر از یک دورۀ بینابینی که در آن حرکات و اشارات با اصوات طبیعی و غریزی همراه بوده‌اند، حرکات دست‌ها، سر و غیره به فک، لب‌ها، زبان و غیره منتقل شده باشد و دست‌ها برای کار آزاد شده باشند. به این ترتیب، پیدایش و تحول زبان، حاصل نیاز اجتماعی، زیستی و روانی بوده و نتیجه تکامل انسان در طول هزاران سال است. البته برخی دانشمندان معتقدند که اجتماعی شدن انسان و نیاز او به ارتباط، خود، دلیل مهمی برای تحولات زیستی انسان بوده است. مطابق این نظر با پیچیده‌تر شدن مناسبات اجتماعی، ذهن انسان ناگزیر فعال‌تر شده و در نتیجه بر وزن و حجم مغز او افزوده گردیده است. پیچیده‌تر شدن زندگی و مناسبات اجتماعی انسان،نیاز به ارتباطی پیچیده‌تر و دقیق‌تری داشت و زبانِ حرکتی با محدودیت‌ها و نارسایی‌های خود، دیگر نمی‌توانست به عنوان یک وسیله کافی برای ارتباط و پیام‌رسانی باشد و از این رو رفته ‌رفته حرکات اشاره‌ای به حرکات اندام‌های گویایی تبدیل گردید. انسان اجتماعی در تلاش برای به وجود آوردن یک نظام ارتباطی پرتوان و گسترده از برخی اندام‌های خود که در اصل وظایف دیگری مانند تنفس، بوییدن، چشیدن، جویدن، قطعه ‌قطعه کردن و بلعیدن غذا را بر عهده داشتند، برای عمل گفتار نیز استفاده کرده و در واقع یک وظیفه ثانوی بر این اندام‌ها تحمیل کرده است. به این ترتیب به نظر گروهی از دانشمندان، اندیشمندی و سخنگویی انسان کنونی، حاصل یک سلسله تحولات اجتماعی و زیستی در یک روند تکاملی طولانی است. زبان اين فرايند توصيف شده، احتمالاً چند میليون سال به درازا کشيده است. جمجمۀ انسان نئاندرتال که حدوداً در هفتصد هزار تا چهل‌هزار سال پيش مي‌زيسته گواه آن است که از زبان نسبتاً رشد يافته استفاده مي‌کرده است. در چهل تا سي‌هزار سال پيش، انسان اصطلاحاً خردمند Homo  sapiensپا به
پهنه هستي نهاد، انساني که زبانش پس از آن، در اساس فقط از لحاظ شمار واژگان اطلاعاتي رشد و تکامل یافته است.

برخی از زبان‌شناسان شروع گفتار را حرکات ایما و اشاره‌ای می‌دانند. مبحث ايما و اشاره‌اي زبان را اولين بار چندين تن از زبان‌شناسان در قرن هجدهم به ميان آوردند. از نيمۀ قرن حاضر فرضيه‌هاي ايما اشاره‌اي در مورد پيدايش زبان مجدداً طرف توجه قرار گرفتند. فرض بر اين است که با وسعت يافتن اشتغال دست، يک
پيش‌ ـ زبان (Proto-Ianguage) بر اساس ايما و اشاره دهاني به موازات ايما و اشاره دستي شکل گرفت و اين مقتضيات زمينه‌ساز رشد تفکر مفهومي و انتزاعي شد.

ارتباط ايما و اشاره‌ای نسبت به گفتاری مزيت‌هايي به همراه يا در بر دارد. با آنکه زبان گفتار از لحاظ فرهنگي همگاني است، مشهور است که توسل به اشاره در شرايطي که افراد زبان‌های مختلف ناگزير به تعامل زباني مي‌شوند، زبان ايما و اشاره عملي‌تر از زبان گفتار است. در رابطه با اين امر که آموزش زبان ايما و اشاره آسان‌تر است، نيازي به استدلال چندان نيست.

وقتي مغز در اثر ضربه، دستخوش اختلال مي‌شود، ارتباط ايما و اشاره‌اي در ترميم آن تا حدودی مؤثر مي‌شود. ايما و اشاره در ارتباط با بيماران عقب‌مانده نيز نقش درماني دارد. براي مثال، انگشت روي دهان نهادن به عنوان امر به سکوت، حرکت دست به منظور نشان دادن مسير و غيره.

نظريه ايما و اشاره‌اي، دهاني بر اين باور است که حرکت دهان بر اساس ايما و اشاره‌اي دست شکل يافته است. وقتي واکه‌هاي احساسی ترکيب يافتند، راه براي توليد صورت آوايي هموار گرديد و به تمايز واکه و همخوان منجر شد. مي‌توان گفت که برتري بديهي گفتار بر تحول زبان از ايما اشاره به گفتار نقش داشته است. گفتار اين مزيت را داراست که در تاريکي نيز انتقال اطلاعات مي‌کند. ديگر اينکه گفتار را مي‌شود، ضمن درگيري دست‌ها نيز استفاده کرد. اين مزيت‌ها همان محرکي است که چرخش زبان به گفتار را در پي داشته است. البته با غلبه گفتار، نقش اطلاع رساني ايما اشاره‌اي، از ميان نرفت، بلکه نسبت به گفتار، نقش تکميلي پیدا کرد.

برخی تأثیرات این نوع تغییر را می‌توان در تفاوت‌های بین جمجمۀ گوریل و جمجمۀ انسان نئاندرتال متعلق به شصت هزار سال پیش مشاهده کرد. بازسازی مجرای گفتاری انسان نئاندرتال نشان می‌دهد که برخی تمایزات صوتی شبه همخوانی، محتمل بوده است.

تطبیق دیگری که انسان را از دیگر موجودات متمایز کرد و او را قادر به بیان کلمات بیشتر و تکامل یافته‌تر ساخت، توانایی مغز برای تفکیک صداها بود، زیرا تنها انسان است که از این توانایی برخوردار است. سگ تنها می‌تواند پارس کند، شامپانزه سعی می‌کند اصوات بی‌هدف را مهار کند و موفق نمی‌شود، اما انسان، واژه می‌سازد و دروغ می‌گوید. نوآم چامسکی، زبانشناس امریکایی، نیز جهشی ناگهانی را در سیر تکامل انسان، عاملی می‌داند که باعث شده سخن گفتن در قالب زبان‌های کنونی دنیا امکان‌پذیر گردد. از نظر او تنها از این راه می‌توان توضیح داد، چرا کودکان می‌توانند هر زبانی را بیاموزند، بی آنکه به قواعد دستوریش آگاه باشند چرا که چنین توانمندی را می‌توان تنها از موجودی برنامه‌ریزی شده انتظار داشت. همچنین در مرکز تکلم در مغز، بستگی به این دارد که آن فرد راست دست یا چپ دست است. با توجه به اینکه بین ۹۰ تا ۹۵ درصد افراد راست دست هستند، بنابراین ما الان در مورد افراد راست دست می‌توانیم بگوییم که مرکز تکلم در این افراد در نیمکره چپ مغز قرار دارد، در اکثر موارد، درصد خیلی کمی ممکن است که در نیمکره راست باشد. راست دستي درکاربرد ابزار که در مورد 95 درصد افراد انساني در اين روزگار مصداق دارد و نشان آن در سنگ ابزارهاي پيش از تاريخ ديده شده است، مرکز درک یا «ورنیکال» نامیده می‌شود و در قسمت تمپورال مغز (گیجگاهی) قرار دارد و چپ یا راست بودنش بستگی به Handelness دارد که آن فرد عمدتاً در برخی کارها مانند نوشتن، گرفتن قاشق، پرتاب دارت یا چیزهایی شبیه به آن، از چه دستی استفاده می‌کند. اما در افراد چپ دست داستان به طرز جالبی متفاوت هست. اینگونه نیست که در افراد چپ دست هم برای تکلم نیمکره راست غالب باشد. افرادی که سکته مغزی می‌کنند و راست دست هستند، اگر اختلال تکلم دارند و نمی‌توانند بعد از سکته صحبت کنند، پزشکان حدس می‌زنند که این‌ها نیمکره چپشان آسیب‌دیده، ولی در افراد چپ دست، داستان تا حدی برعکس هست. معمولاً می‌گویند، افراد چپ دست از سکته‌های مغزی زودتر جان سالم به در می‌برند، برای اینکه مغزشان دوطرفه عمل می‌کند و خیلی وابسته به یک نیمکره نیست.

نظريۀ‌ دیگری وجود دارد که سعي می‌کند اصل زبان را به کمک تحليل زبان‌هاي زنده، زبان‌هاي خاموش، تحليل زبان‌هاي بدوي، از تحليل گرايش زبان به تحول، از زبان کودکان و مقايسه زبان با وسايل ارتباطي حيوانات استنتاج کنند. منابع و تجربه نشان مي‌دهد که دلایل قابل اعتماد در اين مورد وجود ندارد. البته اين گونه بررسي‌ها به برخي نتايج مثبت دست يافته‌اند. به عنوان مثال برخی معتقدند زبان انساني در يک مکان تکوين يافته و سپس از آنجا به ديگر مکان‌هاي جهان راه يافته است و در جاهاي مختلف به صورت زبان‌هاي امروز تمايز پيدا کرده است (نظريۀ مونوژنتيک). بر خلاف برخی دیگر که معتقد هستند که زبان در مکان‌هاي مختلف کرۀ زمين تکوين يافته (نظريه پُلي ژنتيک) است در اين دو نظريه نکته درست آن است که زبان گرايش به متمايز شدن دارد (مثلاً زبان‌هاي رمانيايي از لاتين) و در عين حال گويش‌ها به تعديل مي‌گرايند.

برخی زبان‌شناسان به این نتیجه رسیده‌اند که نخستين واژه‌ها، احساس واژه‌ها بوده‌اند، مردم سپس آن‌ها را با بيان چيزها و پديده‌هايي به کار برده‌اند که با احساس بستگي داشته‌اند. خاستگاه اين نظريه آن است که اينگونه واژه‌ها در بيشتر زبان‌هاي بدوي وجود دارند.

نظرات ديگري بر آن‌ هستند که انسان در آغاز صوت‌هايي را تقليد مي‌کرده که در پيرامون خود به آن‌ها بر مي‌خورده است. از اين صوت‌ها سپس نام آواها شکل گرفت (Onomatopoeia) که براي دلالت بر موضوع‌ها و پديده‌هاي متناسب با آن‌ها به کار مي‌رفت. اين نظريه در مورد کودکان نسبتاً زمينه دارد.

حروف (يعني نشانه‌هاي بدوي نمودار ادا و حرکات) و سپس زبان گفتار از پچ و پچ و تته پته مايه گرفت و سرانجام به همخوان‌ها و واکه‌ها گذر کرد. واقعيت اين است که در بسياري قبايل بدوي، ادا و حرکات نقش مهم ايفا مي‌کرده، ولي قبيله‌اي يافت نشده است که براي فهمانندگي فقط از اين شيوه استفاده کرده باشد و همچین بايد گفت که معمولاً هيچ قبيله‌اي حتي از ساده‌ترين نشان‌ها که دال بر کتابت سخن باشد استفاده نمي‌کرده است.

ایدۀ «تقلید صداهای طبیعی» ایده‌ای است که بر اساس یک دیدگاه که به نظریۀ «نام‌آوایی» یا «تئوری عوعو یا بوبو» (bow-bow theory) شهرت یافته، نام‌آواها، اساس تکوین و توسعه زبان بشری محسوب می‌شوند. در حقیقت واژه‌های نخستین می‌توانند تقلیدی از صداهای طبیعی باشند که مردان و زنان بدوی از اطراف محیط زندگی خود شنیده‌اند. نامگذاری برخی اشیاء و پدیده‌ها می‌توانسته ناشی از صداهای شنیده شده از آنها باشد، مانند پرندۀ فاخته که عده‌ای آن را بر اساس صدای طبیعی برخاسته از آن، «کوکو» نامیده‌اند یا هنگامی که «شیئی» با صدای کاوکاو (Caw-Caw) به پرواز در می‌آمده، انسان بدوی سعی در تقلید آن صدا داشته و برای اشاره به شیء با آن صدا، آن را می‌خوانند.

همچنین نظریه‌ای وجود دارد مبنی بر اینکه تعدادی از واژه‌ها در هر زبانی نام‌آوایی (Onomatopoeic) یا آنکه بازتاب صدای طبیعی (پژواکی) هستند ولی درک این مطلب مشکل است که چگونه اکثر اشیاء بی‌صدا و همچنین مفاهیم انتزاعی در دنیا را با زبانی که فقط مبتنی بر انعکاس صداهای زبانی باشد، می‌توان نشان داد. بررسی واژگان زبان‌های گوناگون نشان می‌دهد که نام‌آواها تنها بخش بسیار محدودی از واژگان را تشکیل می‌دهد و بخش عظیم واژگان بر پایه قرارداد یا توافق‌های اجتماعی استوار است. به علاوه مشاهده می‌شود که در زبان‌های گوناگون واژه‌های نام‌آوای قرینه کاملاً یکسان نیستند.

فرضیۀ معروف دیگر، موسوم به فرضیه «Pooh-Pooh» است. برخی محققین معتقدند فرضیه مزبور بر این مبنا شکل گرفته که زبان گفتاری از آواهای عاطفی – احساسی و همهمه‌ها و سروصداهای «مبهم» و «حشو و اضافی» نشأت گرفته است. بر همین اساس، چنین فرض شده است که کلماتی همچون «آخ» معانی آشکار دردآلودگی را دارند.

مجموعه‌ای تماماً غیرارادی از تکامل و پیچیدگی زبان کودک، باعث شده تا برخی محققین دنبال چیزی قوی‌تر از فقط سازگاری‌های کوچک جسمی انسان به عنوان منشأ زبان بگردند. اینجاست که برخی محققین فرضیۀ ذاتی بودن (Innateness Hypothesis) زبان را پیش می‌کشند. به نظر می‌رسد که فرضیۀ مزبور به عنوان راه‌حلی برای معمای منشأ زبان به چیزی در ژنتیک انسان، احتمالاً یک جهش مهم و برجسته، به عنوان منشأ زبان اشاره داشته باشد. این فرضیه، محققین مربوطه را برای یافتن منشأ اصلی زبان و چگونگی پیدایش آن، به سوی پیداکردن ژن زبانی ویژه‌ای ویژه انسان سوق داده است. در واقع این محققین چنین مطرح می‌سازند که استعداد زبانی می‌تواند به صورت ژنتیکی در نوزاد انسان به ودیعه گذاشته شده باشد.

به طور کلی از آنجا که انسان محصول دو چیز، یعنی «ژنتیک» و «محیط» است؛ اساساً بایستی این هر دو عامل را در معنای گستردۀ خود، در تکوین زبان دخیل دانست. عادی‌ترین موارد در رابطه با انسان با ژن‌های مختص به خود، دست و پنجه نرم می‌کنند چه رسد به مقولۀ «زبان» که بسیار پیچیده است. برخی مطالعات جدید به طور غیرمنتظره‌ای، وجود ارتباط بین زبان و ژن‌ها و در نتیجه درستی فرضیه ذاتی بودن زبان را تأیید کرده‌اند. می‌توان با اطمینان اظهار داشت که اگر انسان فاقد ژن زبانی ویژه‌ای باشد، اساساً هرگز قادر به تکلم به معنای واقعی، نخواهد بود. امکان دارد که در مواردی، انسان، ژن خاصی را در خود داشته باشد ولی از آنجا که بافت و محیطِ مربوطه مهیا نیست، خصوصیتی که می‌بایست به توسط آن ژن بروز کند، ظاهر نشود. اگر شخصی از جسم و حنجرۀ تکامل یافته و زندگی جمعی- اجتماعی بی‌بهره بوده باشد به احتمال زیاد قادر به سخن گفتن نخواهد بود. «لنه‌بر» از منظری ویژه گفته: «رابطه بین زبان‌آموزی و تاریخ طبیعی رشد انسان نیز قویاً نشانگر آن است که استعداد زبان‌آموزی به طور مستقیم به عمل ژن‌ها ارتباط دارد. دلیل این امر آن است که کلیۀ پدیده‌های رشد تحت کنترل عوامل ژنتیکی می‌باشد. با بررسی‌های بسیار دقیق، در بسیاری از نقاط جهان، معلوم شده که مهارت‌های خاص زبانی، همانند صفات ویژه مندلیف موروثی می‌باشند. ولی موضوع ژن‌ها نباید موجب آن شود که اثرات «محیط» را ناچیز بشماریم».

در انتهای این مبحث، باید گفته شود، که نقطه‌نظرات متعدد و فرضیات جزئی دیگری نیز در رابطه با منشأ زبان به وسیله پژوهشگران گوناگون ارائه شده که پرداختن دقیق به تمامی آنها به هیچ عنوان در این مقال نمی‌گنجد.

ما در این نوشتارِ کوتاه به فرضیاتی که در یک نگاه کلی، جالب‌تر، برجسته‌تر و مشهورتر از سایر فرضیات به نظر می‌رسیدند، پرداختیم. در این کتاب از منابعی استفاده شده که در پایان، فهرست شده‌اند، ولی بیش از همه، کتاب‌های: تاریخ زبان پارسی (پرویز ناتل خانلری)؛ زبان، فرهنگ، اسطوره (تألیف ژاله آموزگار)؛ تاریخ ایران باستان (تألیف حسن پیرنیا)؛ درآمدی بر گویش‌شناسی (تألیف علی‌اکبر شیری)؛ تاریخ زبان‌های ایرانی (حسن رضایی باغ بیدی) و زبان و ادبیات ایران باستان (زهره زرشناس) مورد استفاده قرار گرفته‌اند.

اشتراک گذاری مقاله : Array
نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *