سوم ـ پارسي نو (پارسي دَري)
سوم ـ پارسي نو (پارسي دَري)
زبانهای ایرانی نو، زبانهایی هستند که پس از استقلالطلبی و تشکیل حکومتهای محلی ایرانی پس از اعراب به تدریج در مناطق مختلف پدیدار شد و با آنکه برخی از آنها با برخی زبانهای میانه همزمان رایج بودند، از لحاظ ساختاری تحولهایی در آنها مشاهده میشود.
اين زبان از مهمترين زبانهاي ايراني و دنبالة فارسي ميانه و پارسي باستان است كه از زبان قوم پارس سرچشمه گرفته است. معنی کلمه دری به معنای درباری و زبان دری زبان دولت و دربار حکومت ساسانی بوده است. در ارتباط با معنای واژۀ دری به دربار، نکته دیگر اینکه سکههایی را یونانیان به نام (دریک)، (ذریک) نشر میکردند به مفهوم اینکه سکه درباری بوده است؛ این موضوع در متن یادگار زریران نیز آمده است. به همین دلیل در دورانهای بعدی نیز گویا چون سکهها از دربار انتشار مییافت به نام (دریک، ذریک) یعنی دری خوانده میشد. این کلمه به مرور شامل زبان نیز شد.
به همین دلیل نخستین دولتهای مستقل و نیمه مستقل ایرانی که پس از اسلام در ایران بر پا شدند، زبان پارسی دری را رسمیت بخشیدند. زبانهای ایرانی نو پس از هجوم اعراب به ایران به تدریج در مناطق مختلف پدیدار شد و از لحاظ ساختاری تفاوتهایی با پارسی میانه پیدا کرد. دیگر زبانها و گویشهای ایرانی نو (بیش از صد نوع) را به دو گروه شرقی و غربی تقسیم میکنند.
به گفتۀ دکتر صفا، زبان پارسی دری، زبانی است که نفوذ فراوانی از لهجههای خراسانی قدیم و بعضی از لهجههای مشرق در آن مشهود است. به نظر قدیمترین مؤلفان که دربارۀ محل رواج زبان پارسی دری سخن گفتهاند، آن را زبان قسمتی از نواحی شرق از حدود نیشابور تا نواحی نزدیک به ولایت سغد در فرارودان (ماوراءالنهر) دانستهاند.
اینگونه به نظر میرسد که زبان پارسی دری، یک قرن پیش از اسلام، از سرزمین باختر برخاسته بود و در سده اول هجری با ترویج اسلام، در شمال باختر در بخارا متداول گردید، زیرا مردمان بخارا به سغدی سخن میگفتند. به گفتۀ نرشخی، در همین دوران در مسجدی که در آنجا بنا شده بود، مردم خواندن قرآن را به زبان پارسی میآموختند و در قرن نهم و دهم میلادی بخش عمده بخارا به جز روستاهای آن به زبان پارسی روی آوردند و به آن تکلم میکردند. همان است که این زبان آهسته آهسته جای زبانهای شمال شرقی و آسیای مرکزی یعنی سغدی، تخاری و خوارزمی را گرفت.
زبان پارسی دری در اواخر سدۀ چهارم هجری و اوایل سده پنجم از مهد اصلیاش به تدریج، به جانب غرب و جنوب غرب باختر، سپس به فارس و عراق عجم گسترش پیدا کرد و ترویج یافت.
زبان پارسی دری برای نخستینبار در سدۀ سوم هجری، در عصر صفاریان، وارد دربار شد و توسط صفاریان (۲۵۴-٢۹٠ هجری) تا حدود سند گسترش یافت و در عصر غزنویان با نیروی تمام تا لاهور توسعه یافت.
از اینجاست که مراکز فرهنگی و ادبی از خراسان به هند آن روز انتقال یافت و هفتصد سال این زبان، زبان رسمی، اداری و علمی آن منطقه بود.
مردم فارس که به مرکز حکومتهای اموی و عباسی نزدیکتر بودند، ناگزیر میبایست با احتیاط بیشتری کار میکردند. در واقع آنان با محافظه کاری منتظر ماندند تا اهالی خراسان فارسی، دری را زبان شعر، ادب و فرهنگ و سرانجام سیاست کردند و آنگاه از آنان تقلید کردند. به این ترتیب فارسی دری در همه نقاط ایران پراکنده شد. سخنانی که درباره ضعف زبان قطران تبریزی از زبان ناصر خسرو خواندهایم گویای آن است که قطران به فارسی تسلّط نداشته، زیرا زبان او بیگمان از نوع پهلوی اشکانی (تاتی یا آذری) و از زبانهای شمال ایران بوده و مجبور شده که فارسی را یاد بگیرد. اما تعداد زیاد شاعران پارسی گوی بعدی مانند خاقانی ، فلکی و نظامی نشان میدهد که زبان ادبی آذربایجان و قفقاز هم فارسی بوده است.
مراکز عمده زبان پارسی دری در هند عبارت بود از: لاهور، دهلی، بنگال، دکن، ملتان و کشمیر. همچنین زبان پارسی دری در دورۀ سلاجقه روم و ترکان عثمانی برای سیصد سال در آسیای صغیر، زبان رسمی، اداری و علمی بوده است.
بنابراین زبان گفتار پایتخت هخامنشی که صورت بسیار ساده شدهای از زبان ادبی و کهن کتیبههای هخامنشی بود، پانصد سال پس از آن به نام زبان دری، همگام با پایگیری قدرت سیاسی ساسانیان، در بسیاری از نقاط ایران به عنوان زبان تفاهم میان تیرههای ایرانی رواج گرفت. پیش از آن و همزمان با رواج زبان دری، با نفوذ زبان پهلویک و سپس زبان پارسیک، که به ترتیب زبانهای نوشتار در زمان اشکانیان و ساسانیان بودند و همۀ فرمانها و نامههای دولتی و تبلیغات مانی و شاگردان او در خاور ایران به زبان پهلویک بود، راه برای پیشرفت زبان دری که با پارسیک و پهلویک خویشاوندی نزدیک داشت و بسیاری از واژههای این دو زبان را گرفته بود، هموار شد. همچنین دستور زبان بسیار ساده و در عین حال پرتوان این زبان، که آن را در شمار سادهترین زبانهای جهان ساخته بود، عامل بسیار مهم دیگری در رواج سریع آن بود.
ابن ندیم به نقل از ابن مقفع، زبانهای رایج در ایران را در اواخر دورۀ ساسانی پنج زبان شمرده: فهلوی (ماد قدیم یا جبال اسلام، شامل آذربایجان، اصفهان، نهاوند و همدان)؛ دری (زبان دربار و مدائن)؛ پارسی (زبان فارس و موبدان)؛ خوزی (زبان خوزستان) و سریانی (زبان سواد، دشت عراق). او همچنین زبان بلخ در خراسان را بهترین زبان دری نام برده است. از این زبانها دو زبان خوزی و سریانی ایرانی نیستند، زبان خوزی احتمالاً بازمانده زبان ایلامی است و زبان سریانی نیز از خانوادۀ زبانهای سامی است. فهلوی هم زبان پهلوی است.
زبان پارسي نو (دري) نمايندة مهم گروه زبانهاي جنوب غربي ايران است، كه از قرن سوم و چهارم هجري به بعد، پس از تشكيل دربارهاي مشرق در عهد اسلامي، به خصوص در دوران سلجوقیان به صورت زبان رسمي نواحي مختلف ايران درآمد و به اسامي مختلفي مانند «دري»، «پارسي دري»، «پارسي» و «فارسي» خوانده شد. پارسی دری دنبالهروی پارسی میانۀ زرتشتی است. این زبان پس از حدود پانزده قرن، زبان اصلی محاوره در سرزمینهای ایرانی شد. زبان پارسی دری چون جنبة درباري و اداري داشت، زبان شعر و نثر آن نواحي شد و اندك اندك شاعران و نويسندگان شروع به سرودن و نوشتن به اين زبان كردند و مدتي بعد استادان بزرگي مانند رودكي، دقيقي و فردوسي در قرن چهارم هجری ظهوركردند و آثـار ادبي ماندگار و گرانقدري به وجود آوردند.
زبان دري، بعد از آنكه به عنوان يك زبان رسمي، سياسي و ادبي در همة ايران منتشر شد، به همان شكل اولية خود باقي نماند. شعراي نواحي مركزي، غربي، شمالي و جنوبي ايران هر يك مقداري از مفردات و تركيبات گويشهاي محلي خود را در آن وارد كردند.
در کتاب سبکشناسی استاد بهار، نثر پارسی دری را پس از اسلام از لحاظ سبک و شیوه به شش طبقه تقسیم میشود:
1- دوره سامانی (300 – 450 ق)
2- دوره غزنوی و سلجوقی اول (450 – 550 ق)
3- دوره سلجوقی دوم و خوارزمشاهیان- نثر فنی (550 – 600 ق)
4- دوره سبک عراقی و نثر صنعتی (12000-600 ق)
5- دوره بازگشت ادبی (1300-1200 ق)
6- دوره ساده نویسی (1300 تا به امروز)
پارسی نو در نتیجۀ انتقال پارسی میانه شرقی شاهنشاهی ساسانی و آمیختگی آن با زبان پارتی به وجود آمد، به همین دلیل برخی از واژههای پارتی وارد زبان دری شدند، مانند: آژنگ، اژدها، ژاله، زخم، پهلوان، پیام، فرشته، فرزانه، پنج، چهره، مژده، شهر، ویژه، هراس و … .
زبان پارسی سدۀ چهارم هجری را میتوان از نظر سبک به دو بخش تقسیم کرد؛ یکی سبک آثاری که در آن واژههای گویش خراسانی زیاد به کار رفته بود. از این دسته میتوان منظومههای رودکی، سندباد نامۀ قنارزی، اشعار منجیک ترمذی و برخی شعرای دیگر را نام برد که این سبک را دری یا پارسی دری میگفتند. دوم، سبک آثاری که در ترجمه و تألیف به پارسیک و پهلویک و به زبان پارسی استاندارد در بیشتر نقاط ایران نزدیک بود. از این سبک میتوان ترجمۀ تفسیر طبری، ترجمۀ تاریخ طبری، آفریننامۀ بوشکور، شاهنامه ابومنصوری، شاهنامۀ فردوسی، هدایۀ المتعلمین، حدودالعالم، تفسیر قرآن پاک و اشعار شاعرانی چون شهید بلخی، بوشکور و غیره را نام برد. این سبک را «پارسی» مینامیدند. این دو سبک، جز آن وجه تمایزی که از آن نام برده شد، در سادگی و کوتاهی جملات و فقدان آرایشهای لفظی و کمی واژهها و عبارات و امثال و حکم تازی، وجه اشتراک دارند.
به دليل استيلاي فرهنگي، ديني و سياسي آن زمان و تأثير زبان عربي، به همان شكل كه از آغاز غلبة اسلام شروع شده بود، تغييرات و جايگزينيها به قولي تكميل و به قول ديگر تخريب زبان و فرهنگ پارسی را به همراه داشت. در ابتدای تسلط اعراب بر ایران، به دلیل آشنایی نداشتن آنها با دفتر و دیوان و اینکه تا مدتی حکمرانان قبلی به حکومت ادامه دادند، باعث شد تا حدود یک قرن هیچ تغییری در زبان تودۀ مردم ایران ایجاد نشود. به طور مثال در خراسان تا سال 121 خ، همان دستگاه ساسانی دوام داشت و دیوان اداری را به پارسی مینوشتند، حتی نماز و قرآن را به پارسی میخواندند. ایرانیان چنان علاقهای به زبان خود داشتند که سرداران عرب، زبان ایرانی را با دین و حکومت خود مخلوط کردند.
در زمان حجاج بن یوسف، دیوان به زبان پارسی نوشته میشد، تا اینکه در زمان ریاست زادان فرخ در دیوان، مردی به استخدام دیوان درآمد به نام «صالح بن عبدالرحمان» که هر دو زبان پارسی و عربی را چون زبان مادری میدانست، پس از چندی حجاج از او خواست که دیوان اداری و مسائل حکومتی را از پارسی به عربی برگرداند؟ او نیز چنین کرد. پسر زادان فرخ، نزد او رفت گفت: دهویه و بیستویه را که در پارسی هست چه کنیم؟ صالح پاسخ داد: عشر و نصف عشر مینویسم. مردانشاه خشمگین شد و به او گفت: خداوند بیخ و بن تو را از جهان براندازد که بیخ و بن پارسی را برانداختی. همچنین میگویند دبیران ایرانی صد هزار درم به او دادند تا بهانه آورد و از این کار سر باز زند، اما قبول نکرد. به این ترتیب پس از مدتی زبان عربی زبان رسمی دربار ایران شد و گروهی از ایرانیان به آموختن این زبان روی آوردند. تعداد شاعران ایرانی که به زبان عربی شعر میگفتند در سه قرن اول بسیار بود و به حدی عربی جایگزین پارسی شد که حتی دیوانها و دفاتر دولتی نیز به عربی نوشته میشد و کتابها نیز به عربی ترجمه میشد.
پس از این، به مدت دو قرن نه شاعری و نه نویسندهای ظهور نکرد که از دلایل آن میتوان گفت که حاکم پارسی دوستی بر سر کار نیامد تا شاعران او را مدح کنند و هیچ آیندۀ روشنی نیز در پیش روی ایرانیان نبود تا حماسه بسرایند، غزل هم که دربارۀ زن و شراب، با دین مسلمانان منافات داشت.
تا اینکه در زمان حکومت سامانیان که اولین حکومت مستقل ایرانی بود، وضعیت تغییر کرد. زیرا پادشاهان سامانی، عربی نمیدانستند و به همین دلیل دستور به ترجمه کتابهای عربی به پارسی را دادند و البته طبق آنچه نویسندگان نوشتند مردم عادی نیز عربی نمیدانستند و فقط آنها که در کار دولتی و در دستگاههای حکومتی کار میکردند، عربی آموخته بودند.
زنده ماندن زبان پارسی و آیینهای ایرانی در دو سدۀ نخست هجری، بی هیچگونه تردیدی مدیون دلبستگی ایرانیان به زبان مادریشان بوده است که در این مدت طولانی به این زبان با یکدیگر گفتوگو میکردند، برای کودکان خود لالایی میخواندند و قصههایی را که از مادران خود شنیده بودند بازگو میکردند، در شادی و غم خود و دیگران شعر میسرودند و دور از چشم محتسبان و در پشت درهای بسته به مانند پدران و مادران خود، مراسم نوروز، سده، مهرگان و …. را نیز بر پا میداشتند و اینگونه سنتها را از نسلی به نسل بعد سپردند تا سرانجام در شرق ایران، زمان استقلال، به دست یعقوب لیث صفاری (۲57- ۲46 خ) فرا رسید.
پارسی دری نخست در مشرق ظهور پیدا کرد و تا حدود قرن چهارم هجری قلمرو آن محدود به خراسان و فرارودان (ماوراءالنهر) بود. از شاعرانی که در آن دوران، پارسی میسرودند میتوان به حنظله بادغیسی از ناحیه هرات اشاره کرد که نخستین شاعر پارسیگوی عهد طاهری است.
نقش کردم رخ زیبای تو بر خانه دل | خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند |
به گفتۀ تاریخ سیستان، نخستین کسی که شاعران را به پارسی سرودن تشویق کرد، یعقوب لیث صفاری بود. از دیگر شاعران پارسی گوی میتوان به دقیقی، شهید بلخی، فرالاوی، محمود وراق، مروزی، میسری و محمد بن وصیف اشاره کرد.
سیاست ترویج زبان پارسی به دلیل خواست اکثریت مردم، پس از دورۀ سامانیان دوام یافت و حاکمان مجبور به پیروی از آن شدند. در زمان حکومت ترکان یعنی غزنویان و تیموریان، پارسی دوستی بیشتر شد. اینگونه که از نوشتهها به نظر میرسد تعدادی از افراد به زبان تازی سخن میگفتند و مردم عادی تنها به پارسی صحبت میکردند.
در دورههای سامانی و غزنوی با ظهور بزرگانی چون رودکی، فردوسی، کسایی، منوچهری، فرخی، عنصری، ناصر خسرو و دیگران ادب پارسی به اوج شکوفایی رسید. هرچند فقط در نواحی شرقی ایران اینگونه بود. این شکوفایی در دوران سلجوقی و سپس غزنوی گسترش یافت تا آنجا که دیوان و دربار نیز از عربی به پارسی دری برگردانده شد. در دوران غزنویان به دلیل کشورگشاییها رواج زبان پارسی تا حدود هند نیز پیش رفت و زبان متداول در غرب ایران و آسیای مرکزی نیز پارسی شد.
با تشکیل دربارهای ایرانی، به استعدادهای موجود در میان ایرانیان فرصت ظهور و بروز پیدا کردند که به یقین در سدههای اول و دوم هجری نیز وجود داشته، ولی شکوفا نگردید. دو سده اشغال نظامی ایران همراه با تغییر دین و رواج زبان عربی موجب گردیده بود که پیوند ایرانیان با دوران پیش از یورش عرب کم و بیش گسسته شود و ایشان تاریخ و گذشته خود را از یاد ببرند، زیرا در تمام این مدت مدید جز فرمانروایان عرب و فتوحات اسلامی نه کسی را میشناختند و نه چیزی شنیده میشد.
در آثار مورخان و جغرافینویسان اسلامی، گذشته از پارسی دری که زبان رسمی و اداری ایران بوده، حدود چهل گویش دیگر نیز در سراسر ایران استفاده میشد:
1- ارانی | 11- رازی | 21- بخارایی | 31- سجستانی |
2- مراغی | 12- رامهرمزی | 22- مروی (این زبان وزارت بوده است) | 32- غوری |
3- همدانی و زنجانی | 13- پارسی | 23- خوارزمی | 33- چاچ |
4- کردی | 14- فهلوی | 24- سمرقندی | 34- قزوینی |
5- خوزی | 15- کرمانی | 25- سغدی | 35- گویشهای روستاهای خراسان |
6- دیلمی | 16- مکری | 26- بامیان و طخارستانی | 36- شیرازی |
7- گیلی یا گیلکی | 17- بلوچی | 27- بلخی | 37- نیریزی |
8- طبری (مازندران)؛ مرزباننامه به این گویش است. | 18- کوچی یا قفصی | 28- جوزجانی | 38- اصفهانی |
9- گشتاسفی | 19- نیشابوری | 29- بستی | 39- آذری |
10- قمس و جرجانی | 20- هروی (این زبان را بسیار وحشی و زشت گفتهاند) | 30- طوس و نسا | 40- اردبیلی |
جدول شمارۀ (1): چهل گویش ایران که در آثار تاریخنگاران اسلامی ذکر شده است.
درست در چنین دوران حساسی بود که فردوسی با آن ذوق و استعداد و پشتکار کمنظیر خود، پا به عرصۀ وجود نهاد و به زبانی ساده و دلنشین و با هنرمندی کامل، تاریخ گذشتۀ قوم ایرانی را به نظم کشید و گذشتههای دور و پرافتخار پدرانشان را به آنان یادآوری کرد. وی در بزنگاه تاریخ با به نظم درآوردن شاهنامه به انجام کاری کمر بست که بدون آن شاید کوششهای دو حکومت ایرانی که از آنها یاد کردیم به نتیجهای که بایست نمیرسید.
در اهمیت شاهنامۀ فردوسی همین بس که همۀ ایرانیان تا حدود صد و پنجاه سال پیش، آن را تاریخ واقعی ایران میدانستند و کسانی چون کیومرث، فریدون، کیکاووس، کیخسرو و …. را دقیقاً مانند پادشاهان ساسانی، شاهان حقیقی ایران زمین میپنداشتند. زنده یاد مجتبی مینوی در بیان اهمیت شاهنامه مینویسد: «بعد از آمدن اسلام، ادبیات ما فراموش شد و همین که دوباره به شعر گفتن و نوشتن نثر پرداختیم، بیشتر کار نویسندگان و شاعران ما در زمینۀ ادبیات عربی بود. ادبیات پارسی در دورۀ پس از اسلام، ابتدا فرزند ادبیات عربی بود و داستانهای ما همان داستانهای یهود و مسیحیت بود که از راه دین اسلام و تفاسیر و قصص دینی به ایران رسیده بود. زرتشت را بر ابراهیم تطبیق کردیم و جمشید را بر سلیمان. ملک سلیمان و تخت سلیمان و قبر مادر سلیمان و مانند اینها، جای نامهای ایرانی را گرفت و اگر زبان پارسی توانایی آن را نداشت که با آن بتوانند مطالب مختلف و متنوع را به صراحت و روشنی تمام بیان کنند، این زبان هرگز در شعر و کتابت جای باز نمیکرد و زبان عربی که زبان دینی بود، زبان دنیایی نیز میماند و ما تا امروز مثل اهل عراق، سوریه، لبنان، مصر، تونس، الجزایر و مراکش، عرب زبان میماندیم و در موضوعات عربی جز لیلی و مجنون، یوسف و زلیخا و داستانهای انجیل و تورات چیزی نمیدانستیم و همانگونه که بسیاری از ملل اروپایی پس از عیسوی شدن، همۀ قصص و داستانهای قبل از مسیحیت خویش را از دست دادند و داستانهای ملیشان همان قصههای عهد عتیق شد، ما نیز چیزی از خسرو و شیرین، رستم و سهراب، فرنگیس و سیاووش، رستم و اسفندیار، طوس، گیو، گودرز، شاپور، اردشیر و بهرام چوبین نمیشناختیم، مگر آنچه که از کتب عربی به ما میرسید. شاهنامه این خدمت را به ایرانیان کرده است که پهلوانان قدیم ایرانی را احیاء کرده و ادبیات ما قبل اسلامی ایران را از نو متداول ساخته است».
از زمان برچیده شدن حکومت سامانیان به دست ترکان تا آغاز حکومت صفویه در سال 880 خ، بیش از پنج سدۀ دیگر تمامی ایران میدان تاخت و تاز و ترکتازی ترکان و ترکمانان و سپس مغولان و تاتاران شد.
ترکان و ترکمانان، اقوامی صحراگرد و در پی چراگاه بودند و عدۀ قابل توجهی از آنان در آغاز سدۀ پنجم هجری در آذربایجان اقامت گزیدند و بقیه به آسیای صغیر (ترکیۀ امروز) و قفقاز رفتند. کوچ کردن این مهمانان ناخوانده چند بار دیگر از جمله در آذربایجان تکرار شد و رواج زبان ترکی در این مناطق یادگار همین مهاجرتهای پیاپی و اقامت ترکان و ترکمانان در این سرزمینها است.
شاه اسماعیل صفوی پس از ۹ سده که از سقوط ساسانیان میگذشت و در این مدت دراز هر قسمت از ایران در دست حکمرانی قرار داشت، توانست وحدت ایران ساسانی را، با رسمیت بخشیدن به مذهب شیعه، در سراسر ایران تأمین کند.
از شاه اسماعیل، اشعاری به پارسی و ترکی نیز موجود است. وی با وجود تکیه بر تشیع، از جهات گوناگون به ایران میاندیشید و حتی برای چهار تن از پسران خود نامهای شاهنامهای مانند تهماسب، سام، بهرام و رستم برگزید. وی با شیبانیان و آل عثمان که هر دو از ترکمانان بودند و به ایران چشم طمع دوخته بودند، جنگهای زیادی کرد و به فرمان او نسخهای شاهانه از شاهنامه فردوسی توسط گروهی از نقاشان و خطاطان و طلاکاران تهیه گردید. شاهنامهای که هنرشناسان تراز اول امروز جهان از آن با عنوان «گالری هنر» یاد کردهاند.
ورود ترکان و ترکمانان به ایران، از اواخر دورۀ سامانیان تا حکومت صفویان نیز، مانند حملات اعراب مسلمان، کشتار و ویرانیهای فراوانی بر جای گذاشت. کلماتی چون «ترکتازی» و «ترکتازی کردن» به معنی حمله و هجوم، بر سبیل یغما و غارت، «ترکی» به معنی ظلم بیحساب و «ترکی کردن» به معنی ظلم کردن و «ترکی رفتن» به معنی ظلم و دشمنی و غیره به زبان پارسی وارد شد که اشارهای است به بیدادگری بسیار آنان و واکنش ایرانیان به این مهاجمان بیابانگرد و اشعاری که در دیوان شاعران سده پنجم به بعد، دربارۀ ظلم و اجحاف ترکان و ترکمانان موجود است، همه و همه حکایت از عمق این فاجعه میکند.
این مهاجمان دارای فرهنگ و زبان غنی نبودند. هر کدام از آنان از زبان خود که یکی از شاخههای زبان ترکی است، برای گفت و گوهای روزانه استفاده میکرد. آنان اگر چه دارای ادبیاتی شفاهی بودند و قصهها و افسانههایی نیز داشتند، برای کودکانشان به زبان خود لالایی میخواندند، برای معشوقکان خود نیز ترانههایی میساختند و در فراق آنان اشعاری سوزناک میسرودند، بدون تردید آنان دارای زبانی نبودند که با رسمیت بخشیدن به آن بتوانند دستگاه اداری سرزمینهای وسیع تحت تصرف خود را اداره کنند. هیچ مورخی از وجود منشیان و نویسندگان ترک و ترکمان در میان آنان، خبری نداده است و آنان به ناچار ادارۀ هر سرزمینی را که تصرف میکردند به دست ایرانیان میسپردند و تقریباً همۀ مشاغل دیوانی از وزارت تا مناصب دیگر در دست ایرانیان بود و این فاتحان بیفرهنگ، همانند اعراب جاهل و بیابانگرد و بادیه نشین بیهمکاری نزدیک پارسیزبانان، قادر به انجام هیچ کاری به جز لشکرکشی، تخریب و آدمکشی نبودند و خود نیز این واقعیت را به خوبی دریافته بودند.
اما تأثیر دانشمندان و درباریانی که به زبان عربی انس و الفت داشتند، باعث شد تا لغات عربی بسیاری در زبان پارسی راه پیدا کند. علوم دینی اسلامی و تصوف و علوم عقلی و نقلی که در ابتدا به زبان رسمی خلافت اسلامی یعنی عربی نوشته میشد به پارسی برگردانده شد، اما بسیاری از کلمات عربی همانگونه به پارسی منتقل شد.
زبان پارسی یا دری، حدود دو هزار و پانصد سال پیشینه دارد که از آن، حدود هزار سال، نخستین زبان گفتار در جنوب غربی ایران و سپس حدود هزار و پانصد سال زبان گفتار و حدود هزار و صد سال اخیر آن، زبان نوشتار در بخش بزرگ سرزمینهای فلات ایران بوده است و روزگاری به عنوان زبان فرهنگ و ادب، در کشورهای حوزۀ ایران فرهنگی مرسوم شده و به شیرینی از آن استفاده میشد. اگر هم آثار فرهنگی آن دورۀ سیصد ساله، به طول زمان در زبان و زندگی مردم راه زوال پیموده باشد، اما به علت همسایگی و وجود روابط بازرگانی و احتمالاً مهاجرتها و جهانگردیها، مسلماً بعدها زبان و فرهنگ ایرانی دست کم در شهرهای همجوار نفوذ كرده بود. به عنوان نمونه، سی سال پیش از نفوذ سلجوقیان به آسیای صغیر، هنگامی كه ناصر خسرو به شهر اخلاط رسید، در سفرنامه خود نوشت: «در شهر اخلاط به سه زبان سخن میگویند: تازی و پارسی و ارمنی».
اما نفوذ واقعی فرهنگ ایرانی از سال 449 خ آغاز شد كه آلب ارسلان در جنگ ملازگرد، رومانوس دیوجانس، قیصر روم شرقی را شكست داد و دروازههای آسیای صغیر را بر روی اسلام و فرهنگ ایرانی (اسلام ایرانی) گشود. محیط دستگاه سلجوقیان روم، یك محیط كاملاً ایرانی بود؛ به گونهای كه از ۱٦ تن پادشاهان آن خاندان، هشت تن نام ایرانی كیانی داشتند: ۳ كیخسرو، ۳ كیقباد و ۲ كیكاوس.
علاءالدّین كیقباد، مردی كه نجمالدین رازی با اهداء مرصادالعباد به او، نامش را در ادبیات پارسی جاویدان ساخته، خود شاعر بود و یك رباعی از او در تاریخ ابن بی بی آمده است. ذكر كتابهای بسیار پارسی كه به تشویق او یا به نام او تألیف شده، بسیار زیاد است. ركنالدین سلیمان دوم (از سلاطین سلجوقیان روم)، كه از ۵۹۷ تا ٦۰۰ ق سلطنت میكرد نیز شاعر بود و به برادرش قطبالدین ملكشاه دوم، امیر قیصریه نوشت:
ای قطب فلك وار ز تو سر نكشم | تا چون نقطت به دایره در نكشم |
چنین برمیآید كه در آن دوره، شعر پارسی در سراسر آسیای صغیر رواج تام داشته است. مثلاً مردی به نام ابوحنیفه عبدالكریم بن ابی بكر گزیدههایی به نام «مجمع الرباعیات» ترتیب داده و به «محیالدین مسعود» حاكم آنكارا هدیه كرده است. در این مجموعه افزون بر شعرهای شاعران نامدار ایران، رباعیاتی از سه شاعر آنكارایی به نامهای: بدیع پسر منتخب انگوریهای، محیوی انگوریهای و حكیم محمود انگوریهای آورده است. زبان پارسی به همراه سپاهیان آلب ارسلان (441-451 خ) وارد آسیای صغیر گردید. دربار سلجوقیان روم (456-679 خ) در آن منطقه یک محیط کاملاً ایرانی بود و بیشترِ وزرا و رجال آن نیز ایرانی بودند. از نظر شعر پارسی دربار آنان درباری مانند دربار سلطان محمود غزنوی بود. نامهنویسی در این دربار به زبان پارسی بود که مجموعههایی از آن در دست است. به جز شاعران ایرانی، عدهای از اهالی آسیای صغیر نیز به پارسی شعر میسرودند. در قرن ششم و هفتم در آن سرزمین بیشتر کتابها به زبان پارسی نوشته میشد.
یکی دیگر از علل رواج زبان پارسی در آسیای صغیر، حملۀ مغول به ایران بود و مهاجرت عدهای از ایرانیان به آن سرزمین که مهمترین آنان «مولانا جلالالدّین» است.
در سال ۸۵٦ ق با فتح استانبول به دست محمد دوم، معروف به فاتح دورۀ امپراتوری عثمانی آغاز شد. در نیمۀ نخست این دوره باز هم زبان پارسی، زبان رسمی و زبان مكاتبه، تألیف، شعر و ادب بود. در همه تاریخهای عثمانی نوشتهاند كه در همان روز فتح كه سلطان محمد گام در كاخ امپراتوران بیزانس نهاد، این بیت را میخواند:
بوم نوبت میزند بر طارم افراسیاب | پردهداری میكند در قصر قیصر عنكبوت |
محمد دوم میخواست جامی را از خراسان به استانبول ببرد و چون این منظور عملی نشد مستمری سالیانه برای او مقرر كرد که نامه نگاریهای آن دو موجود است. در آن دوره شعر و ادب پارسی بسیار رواج داشت. دیوان پارسی دو شاعر از معاصران فاتح به نامهای «حامدی» و «قبولی» به مناسبت پانصدمین سال فتح استانبول به صورت عكسی چاپ شده است. «سلطان سلیم» و «سلطان سلیمان قانونی» هم دیوان پارسی دارند. نامههای پادشاهان عثمانی بیشتر به پارسی بوده و شمار مهمی از آنها در منشآت السلاطین فریدون بیگ جمعآوری شده است. در این دوره كتابهای مهمی در زمینۀ تاریخ، لغت و ادبیات به پارسی تألیف شد كه از آن جمله از هشت بهشت بدلیسی، غزلنامه روم كاشفی، بهجهالتواریخ شكرالله رومی و همچنین از فرهنگ معروف لسان العجم شعوری، وسیله المقاصد خطیب رستم مولوی، فرهنگ قاضی لطفالله حلیمی و فرهنگ نعمتالله میتوان نام برد.
زمان شروع نگارش پارسی دری به این شکل که اکنون در اختیار ما قرار دارد، پس از ورود اعراب به درستی معلوم نیست. اما به احتمال زیاد از آغاز ورود اسلام، برخی از ایرانیان مسلمان شده از خط عربی برای نگارش پارسی استفاده میکردند. کهنترین متن یافت شدۀ پارسی دری به خط عربی در ترکستان چین پیدا شده که مربوط به اوایل سدۀ چهارم هجری میباشد. کهنترین دستنوشته تاریخدار پارسی به خطی برگرفته از عربی کتاب الابنیه عن حقایق الادویه اثر «ابومنصور موفق هروی» به خط اسدی طوسی است که تاریخ آن سال433 خ است.
تا پیش از حملۀ مغول، هیچگاه گونهای که بتوان آن را پارسی دری معیار نامید، وجود نداشته است. زیرا آثار این دوره به لهجههای محلی ایرانی به نگارش درآمدهاند که از همه لحاظ، یعنی دستوری، آوایی و واژگانی با هم متفاوت هستند.
بررسیها نشان میدهند که پارسی دری دست کم دو گونه داشته است: گونۀ شمال شرقی (در خراسان، افغانستان، ماوراءالنهر و شهرهایی چون بخارا، بلخ، سرخس، سمرقند، طوس، قائن، مرو و هرات)؛ این زبان شامل بقایای برگرفته از زبانهای سغدی و پارتی بوده است و گونۀ جنوب غربی که بسیار محافظهکار بودند و نزدیک به پارسی میانه بودند در متون یهودی و ترجمۀ قرآن مقدس و در متون پازند میتوان اینگونه را یافت.
زبان پارسی دری، علاوه بر تغییرات کلی به دلیل آواها و واژههای محلی در مناطق مختلف، گویشهای متعددی نیز داشته است. پارسی دری که به تدریج در طی سه قرن از اوایل قرن چهارم تا هفتم هجری زبان رسمی و ادبی ایران شد، در این مدت از گویشهای ایرانی شرقی و نیز زبانهای غیر ایرانی تأثیر پذیرفت.
زبان سغدی نیز تا قرن پنجم در نواحی سمرقند، بخارا، آمودریا و سیر دریا، استفاده میشده و بسیاری از لغات آن به پارسی راه پیدا کرده بود، اما به مرور زمان بسیاری از آنها متروک شدند، مانند: بادغر (بادگیر)، راغ (مرغزار)، فش (یال)، پوشاک، خوراک و …… همچنین چندین کلمه نیز از هندی در زبان پارسی دری راه یافته مانند: ساج (عمامۀ هندی)، وس (گراز ماهی). تعدادی واژه نیز از زبان سریانی و یونانی مانند ابلیس، اثر، ارغنون، اسطرلاب، اسطوره، افیون، اکسیر، الماس، برج، فانوس، فلسفه و کلید به پارسی راه یافته است. سغدیان ترکیب شگفت آوری برای روزها و ماه های سال داشتند.یعنی نام ایزدان و امشاسپندان را بر روزهای ماه و نام سیاره را برای روزهای هفته به کار می بردند. نخستین کسی که از ماهها و روزهای سغدی یاد کرد ابوریحان بیرونی بود.
گسترش تدریجی پارسی دری و کاربرد گستردۀ آن در دربار امیران ترک زبان غزنوی و سلجوقی راه را برای ورود واژههای ترکی به پارسی دری هموار کرد، مانند: یتاق (نگهبانی)، اتاق، قاطر، قشنگ و …
همچنین گسترش فرهنگ و تمدن اسلامی سبب شد که شمار واژگان دخیل عربی در پارسی دری به تدریج افزایش یابد. به طور مثال در سدۀ چهارم هجری نسبت واژههای دخیل عربی در متون پارسی دری از 25 تا 30 درصد بود که در سده ششم هجری به 50 درصد رسید. البته این نسبت در شعر حماسی کمتر و در شعر غنایی بسیار بیشتر است؛ زیرا شعر غنایی بر اساس الگوی عربی به وجود آمد. کلماتی مانند بحر، سلطنت، ظلم، لاجرم و … . برخی از واژههای پارسی نیز که به عربی راه یافته بودند، به صورت معرب به پارسی برگردانده شدند: دهقان (دهگان)، بهمنجه (بهمنگان)، جوهر (گوهر).
عدهای بر این باورند که پارسی دری قرن چهارم قدرت قبول و بیان مفاهیم و معانی علمی و دشوار را نداشته، اما با نگاهی گذرا به مطالب علمی بزرگانی چون ابن سینا، بیرونی و ناصر خسرو میتوان فهمید که چنین حرفی مصداق ندارد.
پس از مرگ «جلالالدین خوارزمشاه» در سال 609 خ و استیلای مغول بر ایران پارسینویسی همچنان رونق داشت، اما مرکزیت آن از خراسان و فرارودان به شهرهای مرکزی و جنوبی ایران به خصوص شیراز منتقل شد. این به دلیل کشتارهای مغولان بود و تا پایان دوران ایلخانان آن خطه دیگر مرکزیت ادبیات پارسی را نیافت و دیگر نیز این اهمیت را پیدا نکرد. نویسندگان و شاعرانی که پرورش یافتۀ آن منطقه بودند، اگر جان سالم به در میبردند به نواحی جنوبی و غربی ایران میگریختند، مانند جلالالدین محمد بلخی، شمس قیس رازی و سیف فرغانی و … . همچنین به علت تسلط مغولان مانند تیموریان و ایلخانان بر ایران کلمات مغولی نیز وارد زبان پارسی شد. این کلمات در ابتدا بیشتر لقبها و عنوانهای رؤسای طوایف ترک زبان یا اصطلاحات نظامی بود و کم کم واژههای دیگر نیز افزوده شد. بیشتر کسانی که در قرن هفتم به بعد در ادبیات نامآور شدند از مردم مرکز، جنوب و غرب ایران مانند سعدی، ابوالقاسم کاشانی و … بودند. در اینجا لازم است یادآور شویم همانگونه که فردوسی در رواج زبان پارسی تأثیرگذار بوده، سعدی نیز به همان اندازه و شاید بیشتر اثرگذار بوده است، تا آنجا که ما پس از گذشت قرنها امروزه به زبان سعدی سخن میگوییم و از روانی و شیوایی سخن وی بسیار لذت میبریم.
از طرفی نیز زبان ترکی به دلیل حکومت آق قویونلوها در آذربایجان به طوری رواج یافت که حتی صفویان که ایرانیتبار بودند و آذری زبان، به ترکی صحبت میکردند.
حتی بعضی لغات ازبکی نیز وارد زبان پارسی شد، اما مدت زیادی طول نکشید، یعنی با برانداخته شدن هر سلسله لغات وارد شده در زبان پارسی از بین میرفت و این تا حد زیادی به دلیل این بود که این لغات در نثر و شعر به کار نمیرفت. به طور مثال در اشعار حافظ شیرازی تنها چند کلمۀ مغولی مانند تمغا و یرغو میتوان یافت.
پس از دوران افشاریه و زندیه و روی کار آمدن سلسلۀ قاجار، تهران مرکز مناصب دولتی و اداری شد و به تدریج گونه تهرانی زبان پارسی بر دیگر گونهها غالب آمد و زبان معیار گردید.
با روی کار آمدن حکومت قاجار و مرکزیت یافتن تهران، باعث شد تا اهل قلم به پایتخت بیایند و در مناصب دولتی و درباری مشغول به کار شوند. از کسانی که در مقامات دولتی مشغول بودند میتوان به میرزا ابوالقاسم قائم مقام، امیرکبیر و میرزا شفیع نوری اشاره کرد. شاعرانی نیز از نقاط مختلف ایران به پایتخت روی آوردند، مانند: سروش از اصفهان، محمودخان ملکالشعرا از کاشان، وصال و قاآنی از شیراز، شهاب از ترشیز و فروغی از بسطام.
زبان گفتار مردم بومی تهران، یکی از گویشهای محلی بود که تا این اواخر در آبادیهای شمیران نیز به آن صحبت میشد. اما دیوانیان به زبانی رسمی صحبت میکردند که به آن «لفظ قلم» میگفتند.
پس از مدتی روابط با کشورهای اروپایی باعث شد تا لغات جدیدی وارد زبان پارسی شود و همچنین در مدارس ایران مانند دارالفنون، که معلمان اروپایی برای تدریس به ایران میآمدند، برخی لغات علمی زبان خود را وارد زبان پارسی کردند. با بیشتر شدن روابط با روسیه، به تدریج راه ورود کلمههای روسی نیز به زبان پارسی باز شد. البته ارتباط با روسها به دوران قدیمتر باز میگردد، اما در زمان صفویه با رفت و آمد ایلچیان، یعنی سفرا، میان روسیه و ایران این تماسها بیشتر شد و ورود نخستین کلمههای قرضی روسی به پارسی به آن دوران باز میگردد. مثلا کلمۀ «کاپیتان» که در فرهنگهای معاصر آن را فرانسوی میدانند، در زمان صفویه از روسی وارد پارسی شده است. این کلمه نخستین بار در عالمآرای عباسی به چشم میخورد که در سال 1034 خ به پارسی نوشته شده بود. از آنجا که شمار زیادی از کلمههای روسی در اصل از فرانسه وام گرفته شدهاند، بعدها فرهنگنویسان ما که با زبان روسی آشنا نبودند، گمان کردند که این کلمهها از فرانسه به پارسی راه یافتهاند. کلمههای «بانک»، «باله»، «ماشین»، «بنزین» و غیره، همه از روسی وارد پارسی شدهاند. شماری از نامهای خوراکیها و غذاها مانند «شکلات»، «نان بُلکی»، «نان سوخاری» و غیره و نیز نام برخی لباسها و کلمههای وابسته به آنها مانند «سارافون»، «شابلون»، «شابگا» به معنای شاپو، از روسی وارد پارسی شدهاند. بسیاری از اصطلاحات مربوط به اتومبیل مانند «باک»، «ساسات»، «رُل» به معنی فرمان که در روسی «رول» تلفظ میشود، «کاپوت»، «بوکسل»، «بوکس و باد»، و غیره منشأ روسی دارند. آغاز آشنایی عمیقتر با روسی و رفت و آمد بیشتر به روسیه به زمان فتحعلیشاه و عباسمیرزا برمیگردد که عدهای برای یادگرفتن فنون جدید به روسیه اعزام شدند.
در دوران پادشاهان قاجار، بهویژه از زمان ناصرّالدینشاه به بعد، اعزام محصلان ایرانی به کشور فرانسه آغاز شد و در دربارها نیز مترجمان فرانسه به کار مشغول بودند. اعتمادالسلطنه، وزیر ناصرالدینشاه نیز به زبان فرانسه مسلط بود. تقریباً از این زمان به بعد زبان دوم درسخواندگان ایرانی زبان فرانسه شد و مترجمان به ترجمۀ کتابهای علمی و ادبی از این زبان مشغول شدند.
این امر راه ورود کلمههای فرانسوی را به زبان پارسی باز کرد و در ابتدا بیشتر واژههای علمی جدید در نوشتهها به زبان فرانسه بود، ولی برخی از متخصصان شروع به برگرداندن آنها به اصطلاحات عربی کردند. کلمههای «فیزیک»، «شیمی»، «فیزیولوژی»، «پاتولوژی»، «آرکئولوژی»، «لیسه»، «لابراتوار»، «بتنآرمه» و غیره از همین زبان وارد پارسی شد. اصطلاحات پزشکی جدید نیز بهکلی از فرانسه گرفته شد. لغات عمومیتر مانند «پست»، «تلگراف»، «تلفن»، «اتوبوس»، «تاکسی»، «مُد»، «مینیاتور»، «هتل»، «آسانسور»، «رستوران»، «سینما» و حتی کلمههایی که برابر پارسی داشت، مانند «ایده»، «مرسی»، «نرمال»، «پاسپورت» و غیره هم وارد پارسی شد که بسیاری از آنها امروز نیز جزء واژگان زبان گفتاری و رسمی هستند. با بسیاری از این کلمهها و نیز کلمههای روسی، واژههای مرکب و مشتق فراوانی نیز ساخته شد که امروز در پارسی کاربرد دارند، مانند: «ماشینسازی»، «باطریسازی»، «رادیاتسازی» در زبان گفتار، «ماشیننویس»، «ماشیننویسی»، «فیلمساز»، «فیلمنامه»، «موتوری»، «ماشینی»، «آپاراتی»، «الکترومغناطیسی»، «اسپانیولی» و غیره.
در این دوره شماری از کلمههای روسی متروک شد و جای آنها را بهتدریج برابرهای فرانسۀ آنها گرفت، مانند شاپو به جای شابگا، سیمان به جای سِمِنت، اتومبیل به جای ماشین، که البته ماشین هنوز در زبان گفتار کلمهای عادی است.
پس از جنگ جهانی دوم و جایگزین شدن زبان انگلیسی به جای زبان فرانسه، رفته رفته واژههای انگلیسی نیز وارد زبان پارسی شد. از این دوره به بعد آموزش زبان فرانسه در دبیرستانها و دانشکدهها بهتدریج کنار نهاده شد و جای آن را آموزش زبان انگلیسی گرفت. با این همه، روند ورود کلمههای فرانسه به پارسی تا اواخر دهۀ سی همچنان ادامه داشت، اما از اوایل دهۀ چهل و بازگشتن دانشآموختگان کشورهای آمریکا و انگلستان به ایران و ورود شماری از آنان به دانشگاهها و ترجمه کتابهای انگلیسی، ورود واژههای انگلیسی به زبان پارسی شتاب بیشتری گرفت. البته پیش از این دوره، شماری از واژهها و اصطلاحات مربوط به اتومبیل مانند «دینام»، «دلکو»، «داشبورد»، «پین»، «پنچر»، «اگزوز»، و غیره وارد زبان پارسی شده بود، اما کلمههایی مانند «سوپرمارکت»، «دراگاستور»، «کانتِینِر» که امروزه در زبان گفتاری کانتینر تلفظ میشود، «تریلِر» که تریلی تلفظ میشود و «تایپ» بهجای ماشیننویسی، «سینما اسکوپ»، «اسپری» و غیره، همه اینها از دهه چهل وارد زبان پارسی شد.
اما مهمترین علل تحول زبان، صنعت چاپ بود که به مرور نه فقط درباریان، بلکه عموم مردم از کتابها و روزنامهها استفاده میکردند و تغییرات زیادی در زبان پارسی رویداد.
رفتهرفته به علت ایران دوستی، مبارزه با لغات بیگانه و پارسینویسی آغاز شد. این روند در دوران رضا شاه پهلوی، با تشکیل فرهنگستان اول، به اوج رسید. در سال ۱۸۷۲ م، در نشست ادیبان زبانشناسان اروپایی در برلین، زبانهای یونانی، پارسی، لاتین و سنسکریت به عنوان زبانهای کلاسیک جهان برگزیده شدند. بر پایۀ تعریف، زبانی کلاسیک به شمار میآید که یکم، باستانی باشد، دوم، ادبیات غنی داشته باشد و سوم در آخرین هزاره عمر خود تغییرات اندکی کرده باشد. پارسی از نظر شمار و تنوع ضربالمثلها در میان سه زبان اول جهان است.
در جریان نوسازی ایران در دوران رضا شاه پهلوی، در سال ۱۳۱۴ خ برای هماهنگ کردن کار واژهسازی فرهنگستان ایران تشکیل شد که مهمترین دستاورد آن ساخت واژههای پارسی سَره جایگزینی برای واژههای بیگانه بود که امروزه بسیاری از آنها در گفتار و نوشتار ایرانیان بهکار میروند. مانند واژههای شهرداری (بلدیه)، شهربانی (نظمیه)، دادگستری (عدلیه)، دبستان، دبیرستان، آموزشگاه (مدرسه) آموزگار (معلم) و چند صد واژه اساسی و بنیادی دیگر.
بد نیست یادآور شویم در سه دهه گذشته نیز دانشگاهیان از افزایش بیرویه کلمات عربی و فرهنگ بیگانه در زبان فارسی نگران شدند و دهها واژهنامه علمی در رشتههای مختلف، با رویکرد فارسی نگاری (فارسی را پاس بداریم) به نگارش درآوردند.
نگرانی بیشتر از آنست که با همه گیر شدن فضای مجازی، پیام کوتاه و دیگر وسایل الکترونیک زبان محاورهای و اختصاری با واژهها و کلمات کوتاه شده، ممکن است در دراز مدت، گذشته از آسیبهای گفتاری، بر زبان نوشتاری نیز اثر گذار باشد و به فارسی موبایلی یا «فارسی همراه» تبدیل شود.
در این فرهنگستان، دانشمندان آشنا به دانشهای قدیم و جدید مانند سعید نفیسی، بدیعالزمان فروزانفر، عبدالعظیم قریب، محمدعلی فروغی، محمدتقی بهار، رشید یاسمی، عباس اقبال آشتیانی، ابراهیم پورداود، محمود حسابی، غلامحسین رهنما و حسین گل گلاب همزمان عضویت داشتند. دستاوردهای این همنشینی تأثیری ماندگار بر روند تحول زبان پارسی گذاشت.
البته لازم به ذکر است که از تعدادی از واژگان زبان فارسی نیز به زبانهای دیگر راه یافته است، مانند شکر که از زبان سنسکریت ریشه گرفته است. نارنگ؛ صندل؛ بازار؛ پاجاما که به پیژامه تغییر کرده؛ جنگل؛ کیمیا که شیمی تلفظ میشود و زعفران.
برخی از کشورهای همسایه ایران از لحاظ فرهنگی جزو قلمرو ایران هستند و هنوز نیز به زبان پارسی صحبت میکنند. از جمله پارسی ایران و افغانستان که قرنهاست به خطی برگرفته از عربی نوشته میشود، اما تاجیکان در سال 1939 میلادی تا کنون خط سیریلیک را به کار میبرند.
به گفتۀ پرفسور گارنیک آساطوریان «قومیت در ایران پیش از اسلام به شکل کنونی آن وجود نداشته، یعنی در آن دوره لر، کرد، بلوچ، لک و … نداشتهایم. در آن دوران از دو قوم بزرگ میتوان نام برد: یکی قوم فارس در جنوب ایران و دیگری ماد که گویشهای شمال غربی تکلم میکردند. قوم ماد بعدها به میانه و پارتی و آذری و سپس خرده فرهنگهایی که شامل بلوچ و کرد و سیوند و کاشی و سمنانی، گیلک، مازندرانی و … . بعدها احتمالاً در دوران ساسانیان و پس از اسلام تغییراتی قومیتی و زبانی پدیدار شده است.»
اکنون نیز در ایران و در شهرهای پارسی زبان، مردم با گویشهایی متفاوت صحبت میکنند که ما در اینجا نام تعدای از آنها را که شناخته شدهتر هستند ذکر میکنیم. البته به دلیل کمی اطلاعات و تحقیقات در این زمینه ممکن است این تعداد کاستیهایی نیز داشته باشد، زیرا نه تنها اطلاعات ما در این زمینه کامل نیست، بلکه معیار سنجش دقیق نیز وجود ندارد تا در این طبقه بندی به ما کمک کند.
1. گیلکی: از گویشهای ایرانی در قسمت گیلان و دیلمستان است. این گویش خط ندارد. گیلکی در محدوده استان گیلان از شرق با گویشوران مازندرانی و از غرب با گویشوران تالشی و ترکی و از جنوب با گویشوران تاتی همجوار است و در درون محدوده خود دارای زیرگروههایی است. دیدگاه تاریخی این زبانها به زبان پارتی (اشکانی) وابستگی دارند. گیلکی با زبان پارسی میانه نزدیکی دارد. زبان گیلکی، مشتمل بر سه لهجه بیهپسی (گیلان غربی)، بیهپیشی (گیلان شرقی؛ بیه پیش)، و گالشی میباشد. مردم شمال غربی گیلان، به زبانی دیگر از خانواده گویشهای کناره دریای کاسپین یعنی زبان تالشی تکلم میکنند. گیلکی نزدیکی زیادی با زبان مازندرانی داشته و زبان اهالی مناطق غربی استان مازندران نیز گیلکی است. گیلکی تنها در ایران رواج دارد و شبکه استانی گیلان، بخشی از برنامههای تلویزیونی خود را به این زبان اجرا میکند. گیلکی به عنوان زبان رسمی جلسات شورای شهرستان رشت تعیین شده است.
2. مازندرانی و طبری: یکی دیگر از گویشهای دریای کاسپین است که در مازندران کنونی و طبرستان قدیم متداول است. زبان مازندرانی از غرب با گویشوران گیلکی، از جنوب با گویشوران تاتی و از شرق و جنوب شرق با گویشوران ترکمنی و فارسی همجوار است و در درون خود دارای گونههایی است. مردم مازندران زبانشان را «گلکی» نیز مینامند، البته برخی این نام را «اشتباه رایج» قلمداد کرده، نام این زبان را عیناً «مازندرانی» یا «تبری» ثبت میکنند. زبان مازندرانی تنها در کشور ایران تکلم میشود. پراکندگی این زبان در نیمه شمالی این کشور است و به جز استان مازندران که نام این زبان از آن گرفته شده در استانهای گلستان، تهران و سمنان نیز در میان برخی مردم بومی آن مناطق رواج دارد. پارهای از ایلهای کوچنشین که در شمال ایران به سر میبرند نیز مازندرانیزبان هستند. مرزباننامه از اسپهبد مرزبان بن رستم (سده چهارم) که متن طبری آن از دست رفته و دو ترجمه فارسی از آن به جا مانده است. نیکی نامه دیوان شعر همین اسپهبد که ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان از آن به عنوان «دستور نظم طبرستان» یاد کرده است.
باوند نامه تاریخ طبرستان به شعر بوده که در میانۀ سدههای پنجم و ششم گردآوردی شد.
3. سمنانی: گویش ساکنان سمنان، لاسگرد، سرخه، سنگسر و شهمیرزاد را شامل میشود. زبان سمنانی از شاخۀ زبانهای ایرانی شمال غربی است. زبان سمنانی با زبان تاتی و زبان تالشی پیوند دارد. ناصر خسرو میگوید که سمنانیها فارسی را با «لهجه دیلمی» تلفظ میکنند.
4. تاتی: این زبان در سرزمین آذربایجان و برخی نقاط داغستان رواج دارد. در شمال غرب ایران تکلم میشود و شامل گویشهای تاتی شمالی، تاتی جنوبی، آذری، تالشی و یهودی است. تاتی در نظام دستوری خود به پارسی و تاجیکی بسیار نزدیک است. اما در واژگان تحت تأثیر ترکی آذری است. زبان تاتی در فهرست میراث ناملموس آثار ملی ایران از استان آذربایجان شرقی نیز ثبت شده است. به این زبان در روستای کرینگان ورزقان سخن گفته میشود. احمد کسروی معتقد است که زبانی که تاتها بدان سخن میگویند در زمانهای گذشته گسترش زيادی داشته و به استناد شواهد عینی و پژوهشهای انجامشده، زمانی همه مردم آذربايجان و قزوين را در بر میگرفته، ولی بعدها با اشاعه و استيلای زبان ترکی کم کم از بين رفته است. این زبان در مناطقي از اراك (مانند روستاي وفس)، همدان، خراسان، سمنان نیز دیده شده است.
كلمه «تات» در قديميترين سند يافته شده در كتيبه «اروخون» مربوط به قرن 8 ميلادي (2 هجري قمري)، آمده است. رامبري اولين كسي بود كه در اين كتیبه متوجه كلمه «تات» شد. کسانی که به نام تات خوانده میشوند در حقیقت بازماندههای اقوام ایرانی ساکن در مسیر حرکت و استقرار قبایل ترک میباشند، که عمدتاً از زمان غزنویان به بعد و به ویژه در دوره سلجوقیان و مغول وارد ایران شده و بیشتر در شمال و شمال غرب ایران ساکن شدند، اقوام ایرانی ساکن در این محدوده در سایة قدرت یافتن زبان ترکی به علت حمایت حکومتهای ترک، همچون سلاجقه و ایلخانان و آق قویونلوها و قره قویونلوها و صفویان و … به تدریج زبان خویش را به فراموشی سپرده و به زبان ترکی تکلم نمودند. اما عده ای از آنان همچنان بر زبان ایرانی خویش اصرار ورزیده و به شکل جزیرههای زبانی به حیات فرهنگی خود ادمه دادند. این عده همچنان با عنوان تات خوانده میشدند که در ابتدا از سوی ترکان به همه ایرانیان فارس زبان اطلاق میشد، ولی در گذر زمان و هم اکنون فقط به ساکنین همان جزیرههای زبانی گفته میشود. این جزیرههای سکونتی متمرکز نبوده و در گسترة ساحل غربی دریای کاسپین تا همدان و حتی در مسیر شرقی تا سمنان و خراسان قرار گرفتهاند و ساکنان آنها یک قومیّت و نژاد خاص را تشکیل نمیدهند و حتی زبان و گویش یکسانی نیز ندارند، بلکه باقیمانده اقوام متفاوت ایرانی میباشند که همگی به نام تات خوانده میشوند. امتياز ويژه تالشان و گليكها و مازندرانيها، كهنگي و مهجوري تركيب اصوات ميباشد كه با زبان پارسي تفاوت داشته و با مادي و پارتي و اوستايي مناسبت دارد. با کمال تأسف روز به روز ازتعداد گویشوران به گویش تاتی کاسته شده و تعداد بیشتری از تاتها، ترک زبان میشوند.
5. تالشی: در جلگه لنگران و جمهوری آذربایجان و جنوب غربی دریای کاسپین و شوروی به این گویش صحبت میشود. تالشها نیز مانند تاتیها به زبان آذری نیز صحبت میکنند. زبان تالشی از خانواده زبانهای کناره دریای کاسپین و به زبان تاتی بسیار نزدیک میباشد. تالشی همچنین همریشه با دیگر زبانهای کرانۀ کاسپین همچون گیلکی و مازندرانی است، ولی با آنها تفاوتی آشکار دارد. تاتها و تالشیها و مازندرانیها به زبانهایی سخن میگویند که در بسیاری موارد با زبان فارسی تفاوت داشته و با مادی و پارتی و اوستایی مشابهت دارد. زبان تالشی مشابهت با زبانهای اوستایی و کردی دارد. در بخش باختری استان گیلان و بخشی از شهرستان نمین در استان اردبیل، ایران و استان لنکران-آستارا در جنوب جمهوری آذربایجان سخن گفته میشود. در تالش جنوبی، مناطق پیرامون آستارا تا ماسال یک گویش تالشی آمیخته با ترکی رواج دارد و در مناطق ماسال تا روستاهای پیرامون صومعه سرا، فومن، ماکلوان، ماسوله و شفت با زبان تالشی اصیلتری تکلم میشود که البته به دلیل نزدیکی به مناطق گیلک نشین از آن تأثیر گرفته و اصیلترین گویش مربوط به منطقه تالش مرکزی یا تالشدولاب است، چون مردم آن در زمانهای نزدیک، زندگی همیشگی در کوه داشتند و در کمترین ارتباط با اقوام دیگر بودند. تالشان کوههای دیلمان و لاهیجان تفاوت گویشی فراوانی با دیگر تالشان دارند. تنها زبان موجود میان تالشان که همریشه با زبانهای شمال غربی نیست و به محدوده زبان تالشی رخنه کرده، زبان ترکی است. این مسئله در تالش شمالی و در آستارای ایران به شدت مشاهده میشود. در تالش گشتاسبی، تالشان شوروی سابق در سالهای 1935-۱۹۳۱ م براساس حروف لاتین برای خود الفبایی وضع کردند و با استفاده از آن الفبا به زبان خود برای نخستین بار نشریه، تألیفات، آثار هنری و کتب درسی منتشر کردند و به همین خط و زبان در مدارس خود تدریس نمودند. حتی در لنکران شعبۀ تالشی دانشگاه پداگوژی (دانش آموزش و پرورش) وجود داشت. اما در سالهای پس از ۱۹۳۵ م ضمن تحولات سیاسی آن دوره، به فعالیتهای میهنی و فرهنگی تالشان نقطۀ پایان داده شد. از انتشار کتاب و نشریه به زبان تالشی جلوگیری به عمل آمد. آموزش عالی و مدارس تالشی تعطیل گردید و روشنفکران تالشی را به قزاقستان و دیگر جمهوریهای شرقی تبعید کردند. در سالهای ۵۲-۱۹۴۹ م ضمن سرکوب مجدد و تجزیۀ تالشان، هزاران خانواده از آنها را به مغان کوچاندند. مقصود از تالشي شمالي، تالشي آن سويِ رود اَرَس، يعني تالشي جمهوري آذربايجان است كه ادامة آن در ايران تا كَرگان رودِ تالش پيش رفته است؛ مراد از تالشي مركزي، مجموعه لهجههایی است كه در قلمرو دو رودخانة شفارود در جنوب، و حوضة ناورود در شمال، ادامه دارند و منظور از تالشي جنوبي، تالشي مناطقِ ميان شفارود تا سفيدرود است.
6. آذری: قدیمترین منبع دربارۀ زبان آذری باستانی گفتۀ ابن مقفع است که در الفهرست نقل شده است. به گفتۀ ابن مقفع زبان مردم آذربایجان پهلوی (الفهلویه) بوده که منسوب به پهله (فهله) یعنی سرزمینی که شامل ری و اصفهان و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان بوده است.نخستین پژوهش گسترده روی آن در ایران، توسط احمد کسروی انجام گرفت. احمد کسروی در تحقیقات گستردهای از منابع فارسی، عربی و حتی منابع تاریخی یونانی استفاده کرد. او نتیجه گرفت که مردم آذربایجان اصالتاً به زبانی ایرانی به نام آذری سخن میگفتهاند که بعد از هجوم ترکها، زبان ترکی مورد استفاده قرار گرفته، ولی هنوز هم ردپایی از زبان آذری در آن مناطق به جا ماندهاست. اولین ترک زبانان در زمان محمود غزنوی وارد منطقه شدند؛ ولی در زمان سلجوقی بود که قبایل ترک شروع به مهاجرت گسترده به آذربایجان کرده و در آنجا سکنی گزیدند. پروفسور پیتر گلدن در کتاب خود روند ترکی زبان شدن آذربایجان را به سه مرحله بخش کرده است: نخست ورود سلجوقیان و مهاجرت قبایل اغوز به ناحیه آذربایجان و آران و آناتولی، دوم حمله مغولان که بیشتر سربازانشان ترکتبار بودند و سوم دوران صفویان که بسیاری از قبایل اغوز – ترکمان قزلباش از آناتولی به ایران سرازیر شدند. با تضعیف زبان آذری باستانی از زمان غلبۀ مغول، گویشهای آن زبان به گونۀ کامل از میان نرفته، بلکه هنوز هم به صورت پراکنده و بیشتر با نام تاتی با آنها سخن میگویند. این گویشها از شمال به جنوب عبارتاند از: کرنگان از روستاهای شهرستان ورزقان در استان آذربایجان شرقی. کلاسور و خوینرود از روستاهای شهرستان کلیبر در استان آذربایجان شرقی. گلینقیه از روستاهای شهرستان مرند در استان آذربایجان شرقی. عنبران از شهرهای شهرستان نمین در استان اردبیل. بیشتر روستاهای بخش شاهرود شهرستان خلخال در استان اردبیل. شماری از روستاهای شهرستان طارم در استان زنجان. شماری از روستاهای بخش رامند شهرستان بوئینزهرا در استان قزوین. تالش از بخش شاندرمن شهرستان ماسال در جنوب تا تالش جمهوری آذربایجان. اشتهاردی از شهر اشتهارد در استان البرز.
7. آسی: گویندگان این زبان در قسمتهایی از سرزمین قفقاز، و در جمهوری گرجستان زندگی میکنند. گویندگان این زبان قسمتی در جمهوری اوستیای شمالی-آلانیا، جمهوری شوروی (آسی شرقی) و قسمتی در جمهوری گرجستان که ناحیه خودمختار اوستیای جنوبی (آسی غربی) خوانده میشود، سکونت دارند. گویشی که بیشتر جنبه ادبی دارد «ایرونی» است. زبان آسی را دنبالۀ زبان سکایی باستان میشمارند. شماره گویشوران به این زبان، در حدود ۷۰۰ هزار نفر است که عمدتاً در آلان سکونت دارند. همچنین شماری از گویشوران زبان آسی در کشور ترکیه به سر میبرند. در دورۀ باستان و میانه از زبان سکایی غربی جدا میشدند. نزدیکی این زبان با پشتو و یغنابی این را اثبات میکند. اولین اثر از این زبان در دورۀ کلاسیک نوشتار سنگ قبری در قفقاز است که به خط یونانی به جا مانده است. این زبان تنها زبان ایرانی جدید است که از زبان فارسی تأثیر نپذیرفته است.
8. کردی: زبان مردمی است که در سرزمین کوهستانی فلات غرب ایران زندگی میکردند که اکنون فقط قسمتی از این ناحیه جزو ایران است و قسمتهای دیگر آن در ترکیه و عراق قرار دارد. تعدادی از آنها نیز در شمال خراسان، جمهوریهای ارمنستان، سوریه، گرجستان، آذربایجان و عده کمی نیز در ترکمنستان به این گویشها صحبت میکنند. کردهای ساکن در کشورهای مختلف هر کدام از خط کشور ساکن در آن استفاده میکنند. کردی شمال غربی با گویش کرمانجی، که در میان کردهای ترکیه، کردهای شمال عراق، سوریه و ایران (غرب دریاچه ارومیه و خراسان) و اتحاد شوروی رواج دارد. کردی جنوب شرقی که در کردستان ایران و شمال شرقی عراق به کار میرود. کردهای ساکن در جهموریهای ارمنستان، آذربایجان، قرقیزستان، ترکمنستان و تاجیکستان از سال 1945 م تا کنون از خط سیریلیک استفاده میکنند. به طور کلی از قرن پنجم و ششم کردی به صورت مکتوب درآمده است. زبان کردی یا زبانهای کردی از زبانهای ایرانی شاخه غربی هستند که با زبان فارسی و بلوچی خویشاوندی دارند. برخی پژوهشگران بیان داشتهاند که لرها از کردها منشعب میشوند. اما برخی دیگر از پژوهشگران معتقدند که لرها از قدیمالایام گروهی مستقل بودهاند گرچه از دو همسایه فرهنگی خویش تأثیر پذیرفتهاند. قطعه کردی هرمزگان به زبان قدیم اورامانی سروده شده که اگر جعلی نباشد به نظر مربوط به قرن اول هجری بوده که به خط پهلوی و روی پوست آهو نوشته شده است.
9. زازا و گورانی: این گویش در کندوله، پاوه، اورامان، سیورک، چبخچور و کر، رواج دارد و با گویشهای کردی درآمیخته است، به طوری که برخی به اشتباه این گویش را با کردی یکی میدانند. این زبان بسیار تحت تأثیر زبانهای قفقازی قرار گرفته و لغات و دستورات بسیاری از زبان قفقازی وارد آن شده است. کردهای زازا، امروزه در میانههای آناتولی و کردهای گورانی در استان کرمانشاه ایران ساکن هستند. گویشوران به زبانهای گورانی همچنین از زبان کردی سورانی، کردی جنوبی، کردی کرمانجی و همچنین زبان های رسمی کشورهایی که در آن زندگی می کنند، مانند فارسی، عربی و ترکی نیز استفاده میکنند.
10. کاشانی و اصفهانی: ساکنان قهرود، کشه، زفره، سده، گز، کفرون، میمه، محلات، جوشقان به این گویش صحبت میکنند. لهجه کنونی مردم اصفهان باز مانده، دگرگونیافته و ساییدۀ زبان پهلوی از دوره پارسی میانه میباشد. لهجه اصفهانی، به عنوان گونه محاورهای ویژه مردمان اصفهان، از همان روزگار ساسانیان، در کنار زبان پهلوی (پارسیک) وجود داشته و پا به پای دیگر لهجههای پهلوی درگوشه و کنار سرزمین ایران و گویشهای آغازین آنها، استفاده شده است. در سدههای نخست و دوم هجری، میان پارسی دری رایج در خراسان با پارسی رایج در مناطق مرکزی و جنوبی ایران برخی تفاوتهای لهجهای وجود داشتهاست.
11. گویش یزدی: خصوصیت اصلی لهجه یزدی و تفاوت عمده آن با فارسی معیار به جز تفاوت آوایی و واژگانی در تکیه و آهنگ کلام است. گویش یزدی یکی از اصیلترین گویشهای ایرانی است که توانسته در مقایسه با سایر گویشهای فارسی بیشترین ویژگیهای زبان فارسی باستان را در خود حفظ کند.
12. نایینی و انارکی: این گویش در مناطقی میان اصفهان و یزد رواج دارد، ولی گویش انارکی به یزدی نزدیکتر است.
13. نطنزی، فریزندی: در شمال غرب نایین و در شرق راه کاشان به اصفهان رایج است.
14. خوری و مهرجانی: در ناحیه بیابانک در منتها الیه شمالی کویر نمک از این گویش استفاده میشود.
15. اراکی: این گویش در وفس، آشتیان، تفرش بین همدان و ساوه رواج دارد. پیش از پیدایش شهر اراک گویشهای متفاوتی در منطقه وجود داشت، اما با مهاجرت گروههای مختلف و اسکان آنها در این شهر ترکیب خاصی از لهجههای مختلف به وجود آمد که امروزه به نام لهجه اراکی شناخته میشود.
16. تاکستانی: در جنوب غرب قزوین و اشتهارد رواج دارد.
17. تاجیکی: یا فارسی فَرارودی، همان پارسی دری است با اندک تفاوت در واژگان و ادای کلمات (در تاجیکستان، قرقیزستان، ازبکستان، قزاقستان، بخارا و سمرقند) به آن صحبت میشود. این زبان به علت قطع رابطه اداری و حکومتی با ایران و همچنین ورود زبان اقوام دیگر مانند تاتارها و ازبکان و همچنین زبان روسی تفاوتهایی در لغات و ساختار فعل دارد. مجلس تاجیکستان در سال ۱۳۷۸ خ (۱۹۹۹میلادی) با حذف کلمه فارسی، نام قانونی زبان این کشور را تاجیکی اعلام کرد. یکی از دلایل دور شدن فارسی تاجیکی از زبان فارسی در دیگر کشورهای فارسیزبان استفاده از خط سیریلیک برای نگارش این زبان است. در زمان حکومت شوروی ابتدا خط فارسی به لاتین و سپس سیریلیک (روسی) تغییر داده شد. در پی تغییر خط در تاجیکستان، زبان تاجیکی را با الفبای سیریلیک که در آن تغییراتی داده شده است، مینویسند، که به آن الفبای تاجیکی میگویند.
18. دری: نام یکی از دو زبان رسمی افغانستان است. رابعه بنت اسد، عنصری، بلخی، سنایی، خواجه عبدالله و ناصر خسرو از شاعرانی هستند که به این زبان شعر سرودهاند. سنگنبشته بغـلان در سـال ۱۳۳۰ خورشـيدی (۱۹۵۱ م) از يک معـبد دوره کوشـانی از سـرخ کوتـل بغـلان (در ۲۰۰ کيلومتری شـمال کابل) با قدمت بيش از يک هـزار و هـشـتصد سـال کشـف شد. ايـن سنگنبشته به زبان دری و رسـمالخـط يـونـانـی نوشـته شـده اسـت. کشـف و مطالعـه آن بر نظريۀ اينکه خراسـان و فرارود مهـد پيـدايش زبان دری پيش از اسـلام بوده، صحه گـذاشـته است. در کشاکش رویدادهای سیاسی تابستان سال ۱۳۷۲ خ در افغانستان، کشاورزان روستای «کافر قلعه» در «رباطک»، سنگنبشتهای در بازماندههای شهر کهن کوشانیان یافتند. رباطک، نام شهر کوچکی است که در شرق ولایت سمنگان و شمال باختری ولایت بغلان در شمال افغانستان و در میانۀ راه پلخمری به سمنگان واقع است. این شهر در فاصله چهل کیلومتری شمال باختری محوطه باستانی «سرخ کتل» قرار دارد. رباطک و سرخ کتل، هر دو از بازماندههای شهرهای بزرگ کوشانیان هستند که آثار هنری فراوانی از دوره کوشانی در آن جا یافت شده است. کشف سنگنبشته رباطک به چندین پرسش دیرینه در زمینه مطالعات کوشانی، پاسخ داد. به موجب این کتیبه معلوم شد که کوشانیان زبان خود را به نام «زبان آریایی» میشناختهاند و در واقع آن نیای زبان پارسی یا دری است که گویا «دری» گونه تغییر یافتۀ تلفظ واژه «اَریَـئـو» باشد.
زبان آریایی و گونه تحولیافته آن به نام دری/ پارسی، زبان همگانی مردمان سرزمینهای ایرانی بوده و منظور از «فارس»، تنها ناحیه فارس در جنوب ایران نیست، بلکه دلالت بر همه سرزمینهای ایرانی دارد. این زبان در شکل نخستین خود در گسترهای پهناور از غرب ایران آن روز در آناتولی و کرانههای فرات تا هند و پنجاب و آسیای میانه رواج داشته است. کتیبه یا سنگ نوشتۀ شهر کهن کوشانیان به فرمان «کَـنـیـشـکَـه» پادشاه بزرگ و مشهور کوشانی در سدۀ یکم میلادی و در نخستین سال پادشاهی او نوشته شده است. از زمان دقیق آغاز پادشاهی کنیشکه آگاهی درستی در دست نیست و بحث و بررسیها پیرامون آن همچنان ادامه دارد. این فرمان، کهنترین کتیبه کوشانیان است که تاکنون به دست آمده است. این زبان با پارسی تفاوتهایی جزیی دارد و برخی از خصوصیات صرف و نحوی محلی وارد این زبان شده و به همین دلیل از پارسی رایج در ایران متفاوت است.
19. بلوچی: در شاهنامه محل زندگی این قوم حدود شمال نوشته شده که بر اثر عوامل تاریخی به سمت دریای عمان مهاجرت کردند. بلوچی به شاخۀ غربی (یا رخشانی) جنوبی (یا مکرانی) و شرقی (یا سلیمانی) تقسیم میشود. اکنون گروهی در جنوب شرقی ایران و غرب پاکستان ساکن هستند و گروههایی نیز در قسمت جنوبی افغانستان، کرمان، لارستان، سیستان و بلوچستان و خراسان، بخشهایی از خراسان جنوبی زندگی میکنند. این گویش با زبانهای تاتی، کردی و تالشی نزدیکی زیادی دارد. برای همین به نظر میرسد که گویشوران این زبان در گذشتههای دور از نواحی شمالیِ ایران امروزی به بلوچستان کنونی کوچیده باشند. تا پیش از سده نوزدهم میلادی زبان بلوچی دارای کتابت نبود و برای نوشتار خط پارسی را به کار میبردند. پس از آن بر پایه خط اردو خطی برای بلوچی پیشنهاد شد و بعدها گسترش یافت.
20. پشتو: این زبان در نواحی جنوبی و مرکزی افغانستان و همچنین شمال غرب پاکستان و بخشهایی از هندوستان رواج دارد. قدیمترین آثار این زبان از قرن 9 و 10 هجری است. این زبان به دو گروه شرقی و غربی تقسیم میشود که تفاوتهایی از لحاظ تلفظ واکها و نکات دستوری دارد. به عنوان مثال در قندهار به این زبان پختو و در پیشاور آن را پشتو تلفظ میکنند. شتو بسیاری از خصوصیات اصیل زبانهای ایرانی را حفظ کرده و خود لهجههای مختلف دارد، مانند وزیری، آفریدی، پیشاوری، قندهاری، بنوچی و غیره.
21. شغنانی: در دو کرانه رود پنجاب و بخش علیا و سفلای خوردگ به این زبان گویش میشود. شغنانی را با حروف سیریلیک، فارسی و لاتین مینویسند ولی نوشتن با خط سیریلیک معمول تر است. زبان شغنی که در شهرستان بدخشان افغانستان رایج است، تاثیر زیادی از زبان فارسی دری پذیرفته و تا اندازه زیادی به فارسی دری نزدیک است، اما شماری از واژههای زبان شغنی شباهتهایی با واژههای زبان پشتو دارند. زبان شغنی رایج در شغنان تاجکستان، افزون بر تأثیرپذیری از زبان فارسی تاجیکی، از واژههای زبان روسی هم تأثیر پذیرفته است.
22. روشانی: در هر دو کرانۀ رود پنجاب پایینتر از منطقه شغنان رایج است. سخنوران بدین گویش در تاجیکستان و افغانستان و بیشتر در همسایگی شغنانیزبانان زندگی میکنند.
23. مونجانی: در شمال شرقی افغانستان رایج است.
24. پراچی: در شمال کابل رایج است که رفته رفته جای زبان تاجیکی را میگیرد.
25. ارموری: قومی کوچک در جنوب کابل و نقاطی از پاکستان به آن تکلم میکنند.
26. یغنابی: ساکنان دره یغناب در تاجیکستان به این گویش کم بازمانده زبان سغدی سخن میگویند و همزمان به زبان تاجیکی نیز تسلط دارند.
27. زبانها و گویشهای پامیری در فلات پامیر و در ولایت بدخشان و با گویشهای مختلف صحبت میشود. منشأ بیشتر واژههای دخیل در گویش پامیری، پارسی تاجیکی و روسی است اما در پامیری بدخشان بیشتر منشأ دری و تا اندازهای انگلیسی دارد. بر اساس دانشنامه ایرانیکا، زبانهای پامیری در زمره زبانهای شمال شرقی محسوب میشود. برخی نیز این زبان را از بازماندگان زبان ختنی میدانند. از جمله این گویشها:
28. سریکلی: این گویش در استان سن تسزیان (مغرب چین) مورد استفاده است.
29. ارشری: این گویش در مسیر رود برتنگ رواج دارد.
30. برتنگی: این گویش در دره برتنگ مورد استفاده است.
31. سریکلی: در استان سین تسزیان (مغرب چین) به این زبان صحبت میشود.
32. یزغلامی: در امتداد مسیر رود یزغلام که شاخه راست پنجاب است، این گویش رایج است.
33. اشکاشمی: در پیچ رود پنجاب و سرچشمه رود وردوج در خاک افغانستان، به این گویش سخن گفته میشود.
34. وخانی: در امتداد سرچشمه رود پنجاب و اندکی در چترال و جمو و کشمیر و استان سین تسزیان از این گویش استفاده میشود. اختلاف میان برخی از این گویشها گاهی تا آنجاست که سخنگویان به هرکدام گفتار دیگری را نمیفهمند و غالباً زبان مشترک پارسی آن نواحی (یعنی تاجیکی) را برای روابط میان خود به کار میبرند.
35. لارستانی: یکی از زبانهای فارسی تبارِ شاخه جنوب غربی ایران است. امروزه به خاطر تفاوتهای زیادش با زبان پارسی معیار به عنوان یک زبانِ مستقل از شاخۀ زبانهای ایرانیتبار جنوب غربی قلمداد میشود. گویشهای زبان لارستانی همانند زبان لری نواده پارسی میانه محسوب میشوند. این زبان به خاطر نگه داشتن بسیاری از واژگان پارسی میانه، زبانی خالصتر از زبان پارسی نوین است و حتی هنوز ارتباط نزدیکی با پارسی باستان دارد. لارستانی زبان ساکنان جنوبی استان فارس و مردم غرب هرمزگان است که در منطقه وسیعی به نام لارستان و بخشی از استان بوشهر کاربرد دارد. اگرچه به زبان همه ساکنان لارستان، لاری گفته میشود ولی این زبان در جای جای این منطقه نمودهای گوناگونی دارد که بیشتر این تفاوتها در تلفظ واژگان است. زبان لارستانی بیش از پانزده لهجه را دربر میگیرد: لاری، فرامرزی، بشاگردی، اَرَدی، کُوخِردی، خُنجی، اسیری، اِوَزی، جناحی (جمسی)، گَودهای، گِراشی، فیشوَری، فداغی، بیخهای و بَستَکی.
لچانوا، زبانشناس معاصر روس، عقیده دارد که کومزاری نیز یکی از لهجههای لارستانی است.
لطفعلی خنجی پژوهش مبسوطی بر دستور زبان لاری انجام داده که در کتابی به نام «نگرش تفصیلی بر زبان لارستانی و گویش خنجی» منتشر شده است.
گویش بشاگردی خود به شاخههای رودانی، بندری، رودباری، مینابی، هرمزی، …. تقسیم میشود که امروزه در استانهای هرمزگان، سیستان و بلوچستان و کرمان گویشورانی دارد.
36. کومزاری: گویش کُمزاری یا لارکی یکی از گویشهای زبانهای ایرانی از گروه جنوب غربی است و برخی آن را از زیر شاخههای زبان لری که در ایران در جزیره لارک بدان سخن میرانند، میدانند. در جنوب خلیج فارس نیز یک قبیله بدوی به این گویش تلکم میکنند. بخشی از گویشوارن کُمزاری در جنوب ایران و بخشی در شمال کشور عمان ساکن هستند. در لارک این زبان هنوز فرم اصلی خود را حفظ نموده ولی در کمزار، خصب و دبا، در شبه جزیره مسندم (کرانه جنوبی تنگه هرمز – روبروی بندرعباس) به علت گستردگی استفاده از زبان عربی در ادارهها، مدرسهها و رادیو تلویزیون، تعداد زیادی واژه عربی به این گویش وارد شده است. کومزاری شباهتهای زیادی نیز با گویش مینابی دارد. از دیگر ویژگیهای کمزاری این است که برای سخنوران به گویش لری قابل فهم میباشد.
37. پارسی: این گویش در روستاهای شمفون، پاپون، ماسرم، بورینگون و سیوند مورد استفاده است.
38. اردکانی: از گویشهای جنوب غربی ایران است که در مناطقی از شهرستان سپیدان و از جمله مرکز آن، شهر اردکان فارس رایج است. یکی از اصیلترین گویشها در استان فارس متعلق به شهر اردکان است که بر اساس تحقیقات زبانشناختی دست نخوردهترین گویش در ایران زمین است. گفته میشود گویش اردکانی که مشابه آن به سختی در کشور یافت میشود، بازماندۀ فارسی پهلوی است. نقاطی در شهرستان سپیدان که به این زبان صحبت میکنند، عبارتند از: اردکان فارس، دالین، ابنو، خلار، خوشمکان، چشمه اسپید. علاوه بر این شهرستان مکانهای دیگری هم در استان فارس و خارج از آن هستند که به این زبان صحبت میکنند، مانند: روستای دشتک در مرودشت، روستای گاوکشک و پاپون در کازرون، بهبهان و….
39. لری و بختیاری: گویشوران به این زبان در کوهستان بختیار و مغرب استان فارس و جنوب مناطق کرد زبان، ساکن هستند. این گویش خط ندارد و مطالعه بر روی آنها بیشتر توسط ژورکوفسکی، ایرانشناس روس و اسکار مان آلمانی انجام گرفته است. این گویش توسط مردم ساکن و مهاجر منطقه بزرگی در غرب و جنوب ایران، حداقل از نیمه جنوبی استان همدان، استان لرستان، استان خوزستان،جنوب استان ایلام، چهارمحال و بختیاری، کهگیلویه و بویراحمد، استان فارس، استان بوشهر و استان اصفهان تکلم میشود. این زبان در کنار فارسی به شاخه جنوبی زبانهای ایرانی غربی تعلق دارند. گویشهای لری خود به دو گروه متمایز متناظر با تمایز بین لر بزرگ و لر کوچک تقسیم میشوند. بختیاریها جزئی از مردم لر به شمار میآیند که به آنها لُر بزرگ میگویند و در جنوب غربی ایران ساکن هستند. زبان لری همانند زبان فارسی نوادهای از زبان پارسی میانه است. این گویش تفاوتهای اندکی با سایر گویشهای زبان لری از جمله لری خرمآبادی و لری بویراحمدی دارد.
البته این فقط تعدادی از زبانهایی بود که مطالبی برایشان یافته شد. زیرا طبق آمارها در ایران حدود 200 تا 400 زبان شناسایی شده است که شاید برخی از آن زبانها را نشنیده باشیم و تعدادی از آنها بر اثر بیتوجهی از میان رفته باشند.