قلمرو ایران فرهنگی
قلمرو ایران فرهنگی
انقلاب صنعتی در غرب و سپس برتری اقتصادی و نظامی چند قدرت اروپایی بر بسیاری از کشورهای جهان و همچنین بهرهکشی از کشورهای هنوز توسعه نیافته (یعنی همان مناسبات استعماری)، دارای جنبههای گوناگون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بوده است؛ اما یکی از جوانب این روند تاریخی و ظالمانة چند صد ساله که کمتر مورد توجه قرار گرفته، “هویتسازی معکوس” است.
در دهههای نخست شکلگیری استعمار، به ویژه استعمار فرهنگی، آسیا از چند امپراتوری بزرگ و برخی کشورهای کوچک تشکیل شده بود که امپراتوریهای چین، هند، عثمانی و ایران از سواحل غربی اقیانوس آرام (شرق چین)، تا سواحل شرقی اقیانوس اطلس (مرز عثمانی) را دربر میگرفت، در حالی که انگلیس، تنهـا بخشی از جزیرة کوچکی در دریای شمال اروپا بود. اما با شروع روند استعمارگری، سرتاسر جزیره که متشکل از سه پادشاهی انگلیس، اسکاتلند و ولز بود، به همراه پروتستانهای شمال ایرلند، با مردمانی از نژادهای مختلف، در یک هویت ملی ساختگی، به نام “بریتانیای کبیر” به یک امپراتوری تبدیل شد. انگلیس، حتی با افزودن سرزمینهایی در چهار گوشة جهان (مانند هند، استرالیا، آفریقای جنوبی، کانادا و همچنین برخی از جزایر و کشورهای کوچک) نام “پادشاهی کشورهای متحد بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی” را بر آن نهاد.
این در حالی بود که استعمارگران، در کشورهای دیگر به هویتسازی خُرد (فروملی) و از هم پاشی امپراتوری ها پرداختند.
امپراتوری چین را به ملتهای چین، تایوان، تبت، هنگ کنگ و ماکائو؛
امپراتوری هند را به ملتهای هند، پاکستان، بنگلادش و کشمیر؛
امپراتوری عثمانی را به ملتهای ترکیه، عراق، سوریه، مصر، مغرب و …
و بالاخره امپراتوری ایران را به ملتهای آذربایجان، گرجستان، ارمنستان، افغانستان، ازبکستان، تاجیکستان، ترکمنستان، بخشی از بلوچستان و بحرین، تقسیم کردند.
میهن ما ایران، به گواهی تاریخ، در طول شش هزار سال گذشته، با فراز و فرودهایی، همیشه به عنوان یک کانون اثرگذار فرهنگی در منطقه و حتی جهان مطرح بوده است. ایرانیان طعم تلخ تجزیة سرزمین وسیع خود را تا ابد، در خاطرة تاریخی خود نگه خواهند داشت.
در چند سال گذشته، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به زیرمجموعة بلاروس، ازبکستان، آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، اوکراین، تاجیکستان، ترکمنستان و غیره، موجب شد آنچه که روسها با کمک انگلیسها در دویست سال گذشته از ایران گرفته بودند (جدول 1)، دوباره از دست بدهند.
در تبیین استقبال کشورها، از همبستگیهای منطقهای، هفت عامل را میتوان نام برد:
- یکم ـ عامل قوميت و نژاد و آداب و رسوم، كه همگي از شاخصهاي فرهنگي هستند.
- دوم ـ عامل زبان، به عنوان يك شاخص بسيار مهم فرهنگي و ابزار اصلی ارتباطات.
- سوم ـ عامل دين / مذهب، به عنوان يك شاخص فرهنگي و انگیزاننده تعصباتِ شدید (سازنده یا مخرب).
- چهارم ـ عامل موقعیت منطقهای و همجواری جغرافیایی، بین کشورهای مجاور و همسایه.
- پنجم ـ عامل سیاسی، مانند اتحادهای مقطعی و شکننده بین کشورهای حامی و حمایتپذیر (پدر خواندگی).
- ششم ـ عامل ایدئولوژیک، (مانند کمونیسم جهانی).
- هفتم ـ عامل اقتصادی و اشتراک منافع، مانند قراردادهای موردی و پایاپای، صادرات و یا واردات کالاهای راهبردی و یا جنگ افزار.
ایران، موقعیت فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ویژهای در منطقه دارد و از این لحاظ “کشوری بینالمللی” خوانده میشود و همواره چه در دوران گذشته و چه در نظام جمهوری اسلامی، مورد توجه کشورهای خُرد و کلان بوده و هست.
در رژیم شاهنشاهی، ایران در مرزهای شمال و شمال شرق خود با دیوار ستبر کمونیسم مواجه بود، دولت وقت ایران گزینهای به جز روی آوردن به پاکستان و ترکیه یا کشورهای عرب حوزة خلیج فارس که هم پیمان با غرب بودند، نداشت و بدین سان همگرایی در چارچوب تبدیل شدن به کانون منطقه اسلامی و جنوبی به وجود آمد.
پس از انقلاب اسلامی و جدا شدن ایران از کشورهای وابسته به بلوک غرب، پیمان سنت و نیز فلسفة وجودی خود را از دست داد؛ و در مقابل، با توجه به ماهیت نظام جمهوری اسلامی، “وحدت جهان اسلام” به عنوان آرمان محوری جمهوری اسلامی ایران، در دستور کار سیاست خارجی قرار گرفت؛ شعاری که با کارشکنی دولتهای حاکم بر کشورهای اسلامی، هیچگاه تحقق پیدا نکرد.
بنابراین، میتوان گفت در عصر اتحادیههای منطقهای، ایران چه به عنوان قطب و چه به عنوان کشور پیرامونی، هنوز در اتحادیههای منطقهای جایگاه مشخصی ندارد؛ ولی با داشتن موقعیت ژئواستراتژیک، ژئوپولیتیک و ژئوکالچرال، برای ایجاد یک اتحادیة منطقهای که در آن به عنوان یک قطب، نقشی مسلط داشته باشد، سه گزینه پیش رو دارد:
یکم: همبستگی منطقهای بر اساس مذهب (شیعه)
بدون تردید این گزینه، به هیچ وجه راه حل مناسبی نیست چون بیش از پیش باعث جدایی کشورهای شیعه و سنّی و موجب ایرانهراسی و دشمنتراشی خواهد شد.
دوم: همبستگی منطقهای بر اساس زبان فارسی
با توجه به اینکه زبان یک نماد با ارزش و استوار فرهنگی است، کشورهایی که مردمان آن به یک زبان مشترک صحبت میکنند، اشتراک فرهنگی خود را به خوبی احساس میکنند و اگر موانع سیاسی و ایدئولوژیک در میان نباشد، معمولاً مبادلات گستردهای با هم دارند، نسبت به سرنوشت یکدیگر حساسترند و میل به اتحاد و همبستگی در بین آنان قویتر است.
با استقلال تاجیکستان، در سال 1991، فکر ایجاد چنین اتحادیهای، در بین برخی اندیشمندان و سیاستمداران کشورهای ایران، تاجیکستان و افغانستان مطرح شد و حتی در دی ماه 1384، نشست رؤسای جمهور این سه کشور فارسی زبان، با محوریت “زبان فارسی و مسایل فرهنگی مشترک” در تهران تدارک دیده شده بود که میتوانست آغاز یک همبستگی منطقهای پایدار بین این سه کشور باشد؛ اما با لغو سفر حامد کرزای، رئیس جمهوری افغانستان، نشست رؤسای جمهور ایران و تاجیکستان به نشستی دو جانبه تبدیل شد و طرح “اتحاد سه کشور فارسی زبان”، عملاً ناکام ماند.
علت طرح “همبستگی سه کشور فارسی زبان” را باید در واقعیات تاریخی جستجو کرد؛ زیرا این سه کشور، هم در نظام بینالمللی به عنوان کشورهای فارسی زبان شناخته میشوند و هم مردمان آن به آسانی در میان خود، با زبان فارسی مراوده میکنند. اتباع این سه کشور دارای نیاکان، تاریخ، زبان و فرهنگ مشترکند و طبق نظر جامعه شناسان، از جمله “ماکس وبر” در واقع یک ملت محسوب میشوند؛ بنابراین، مهمترین نقطة قوت این گزینه، اشتراک زبانی سه کشور، در دو سطح خُرد و کلان است. اما به رغم اشتراکات فراوان تاریخی و اینکه زبان فارسی یک عامل وحدت بخش قوی، میان مردمان سه کشور یاد شده است، گرایش به ایجاد اتحادیهای فقط بر اساس زبان، در تأمین منافع ملتهای منطقه، چندان مفید نخواهد بود؛ زیرا فلات ایران، همهشتهای از فرهنگ و تمدن ایران بزرگ را در خود دارد که زمینة بسیار مناسب و وسیعی برای همبستگی ایران و دیگر کشورهای وارث این فرهنگ و تمدن است و تأکید فقط بر “زبان فارسی” باعث نزول سطح همگرایی و گسست و شکنندگی این فرهنگ و تمدن ریشهدار تاریخی در میان کشورهای فارسی زبان و غیر فارسی زبان حوزة ایران فرهنگی خواهد شد.
سوم: همبستگی منطقهای بر اساس فرهنگ و تمدن مشترک (فرهنگ و تمدن ایران فرهنگی)
حوزة فرهنگی ایران، شامل منطقة جغرافیایی وسیعی است که از درون چین آغاز شده، کشمیر و فلات پامیر را دربر میگیرد و به آسیای مرکزی کنونی میرسد و کشورهای این حوزه به انضمام افغانستان و پاکستان را در خود جای میدهد؛ از اقیانوس هند، دریای عمان، خلیج فارس و نواحی ساحلی آن در هر دو سو، خود را به قفقاز تا دریای سیاه و مدیترانه میرساند (جدول 2). اما منظور ما از همگرایی منطقهای بر اساس فرهنگ و تمدن ایرانی، اتحاد دولتهای مستقل آن است؛ لذا بخشهایی از این حوزة فرهنگی، نظیر کردهای عراق و ترکیه یا شیعیان و ایرانیان بحرین در این همگرایی منظور نمیشوند. (جدول 1)
جمهوری اسلامی ایران، به دلیل اینکه پاسدار اصلی فرهنگ و تمدن ایران قدیم است و کشورهای همزبان و همسنخ فرهنگی را در همسایگی مرزهای شرقی و شمالی خود دارد، از ظرفیتهای لازم و کافی برای تشکیل یک سازمان فراملی و منطقهای (بر اساس فرهنگ و تمدن)، برخوردار است و در چارچوب این همگرایی، میتواند کانون یک اتحادیة منطقهای “فراملی” باشد.
لازم به یادآوری است که بر اساس شواهد گذشته، کشورهای جنوب و غرب ایران که همگی عرب هستند، هرگز میل ورود به اتحادیة “ایران فرهنگی” را نخواهند داشت. این کشورها حتی اگر به ظاهر و برای رسیدن به منافع ملی و مقطعی خود، در یک ظاهرسازی سیاسی، گهگاه با ایران همصدا شوند، ولی همواره محو در آرمان “پان عربیسم” خود هستند. همانگونه که هیچگاه ایران را در جرگة کشورهای اسلامی، به معنی واقعی پذیرا نبوده و لابیهای خود را به همان زبان عربی ادامه میدهند و البته به ستیزهجوییهای اهل سنت در مقابل ایران شیعه نیز دامن میزنند. به تازگی نیز قرار گذاشتهاند که به جای شورای کشورهای منطقة خلیج فارس از واژة “اتحادیة کشورهای عرب منطقة خلیج” استفاده کنند.
ادعاهای تکراری و نحیف مالکیت بر جزایر سهگانة ایران و نیز استفاده از واژة جعلی و خودساختة عربی به جای “خلیج فارس” با شناسنامة چهارهزار ساله، مصادرة دانشمندان ایرانی همچون ابن سینا، رازی و…، تأیید دیگری بر بیزاری و دوری جستن اعراب از فرهنگ و تمدن هزار و چهارصد سالة “اسلام ایرانی” است.
اگر دین مبین اسلام نبود، اعراب از فرهنگ و پیشینه و حتی زبان مشترکی هم برخوردار نبوده و شاید هنوز هم سرگرم جدالهای قبیلهای بودند؛ و اگر ورود دین شریف اسلام به ایران ساسانی و برخورداری از فرهنگ، تمدن، نفوذ و فناوری آن روز ایران بزرگ نبود، شاید این دین شریف زندانی جزیرةالعرب میشد و این ابعاد جهانی و فلسفة استوار صلح و دوستی را پیدا نمیکرد.