متن كامل منشور كوروش بزرگ
متن كامل منشور كوروش بزرگ
(بخشهاي آسيبديده از استوانه، كه امكان خواندن آنها نبود، به صورت نقطهچين يا متن خالي باقي گذاشته شدهاند.)
- آن هنگام كه ……….. {مردوك، پادشاه همة آسمانها و زمين، كسي كه،}… كه با … يَش {سرزمينهاي دشمنانش (؟) را لگدكوب ميكند}
- [………………………….] {با دانايي گسترده،… كسي كه} گوشههاي جهان را زير نظر دارد.
- [………………………….] فرزند ارشد [او] (= بِلشَزَر)، فرومايهاي به سروري سرزمين گمارده شد.
- …. […………………………………….] [اما] او [فرمانروايي؟ سا]ختگي بر آنان قرار داد،
- نمونهاي ساختگي از اِسگيل سا[خت و] ………….. براي (شهر) اور و ديگر جايگاههاي مقدس [فرستاد؟]
- آيينهايي كه شايستة آنان (خدايان/ پرستشگاهها) نبود. پيشكشي [هايي ناپاك] ……………… گستاخانه […] هر روز ياوهسرايي ميكرد و [اها]نتآميز
- (او) پيشكشيهاي روزانه را بازداشت. او در آيينها دست برد و ……………. درون پرستشگاهها برقرار [كرد]. در انديشهاش به ترس از مردوك ـ شاه خدايان ـ پايان داد.
- هر روز به شهرش (=شهر مردوك) بدي روا ميداشت. ……………….. همة مردما[نش] را …
(= مردمان مردوك) با يوغي رها نشدني به نابودي كشاند. - انليلِ خدايان (= مردوك)، از شِكوِة ايشان بسيار خشمگين شد و …….. قلمرو آنان. خدايانـي كه درون آنها ميزيستند محرابهايشان را رها كردند،
- خشمگين از اينكه او (= نبونيد) (آنان را) (= خدايان غير بابِلي) به شواَنّهَ (= بابِل) وارد كرده بود. [دلِ] مردوكِ بلند[پايه، انليلِ خدايان] به رحم آمد … (او) بر همة زيستگاههاي مقدسشان كه جايگاههايشان ويران گشته بود.
- و مردم سرزمين سومر و اكد كه همچون كالبد مردگان شده بودند، انديشه كرد (و) بر آنان رحم آورد. او همة سرزمينها را جست و بررسي كرد،
- شاهي دادگر را جستوجو كرد كه دلخواهش باشد. او كوروش، شاه (شهر) انشان را به دستها گرفت و او را به نام خواند، (و) شهرياري او بر همگان را به آواي بلند اعلام كرد.
- او (= مردوك) سرزمين گوتي (و) همة سپاهيان مادي را در برابر پاهاي او (= كوروش) به كرنش درآورد و همة مردمان سرسياه (= عامة مردم) را كه (مردوك) به دستان او
(= كوروش) سپرده بود، - به دادگري و راستي شباني كرد. مردوك، سرور بزرگ، كه پرورندة مردمانش است، به كارهاي نيك او (= كوروش) و دل راستينش به شادي نگريست
- (و) او را فرمان داد تا به سوي شهرش (= شهر مردوك)، بابل، برود. او را واداشت (تا) راه تينتير (= بابل) را در پيش گيرد، و همچون دوست و همراهي در كنارش گام برداشت.
- سپاهيان گستردهاش كه شمارشان همچون آب يك رودخانه شمردني نبود، پوشيده در جنگافزارها در كنارش روان بودند.
- (مردوك) او را بدون جنگ و نبرد به درون شواَنّهَ (= بابِل) وارد كرد. او شهرش، بابل را از سختي رهانيد. او (= مردوك) نبونيد، شاهي را كه از او نميهراسيد، در دستش (= دست كوروش) نهاد.
- همة مردم تينتير (= بابل)، تمامي سرزمينهاي سومر و اكد، بزرگان و فرمانداران در برابرش كُرنش كردند (و) بر پاهايش بوسه زدند، از پادشاهي او شادمان گشتند (و) چهرههايشان درخشان شد.
- (مردوك) سروري كه با يارياش به مردگان زندگي بخشيد (و) آنكه همه را از سختي و دشواري رهانيد، آنان او را به شادي ستايش كردند و نامش را ستودند.
- منم كوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نيرومند، شاه بابل، شاه سومر و اكد، چهارگوشة جهان.
- پسر كمبوجيه، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نوة كوروش، شاه بزرگ، شاه [شهر] انشان، از نسل جيش پيش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان.
- دودمان جاودانة پادشاهي كه (خدايان) بِل و نَبو فرمانرواييش را دوست دارند (و) پادشاهي او را با دلي شاد ياد ميكنند. آنگاه كه با آشتي به در[ون] بابل آمدم،
- جايگاه سروري (خود) را با جشن و شادماني در كاخ شاهي برپا كردم. مردوك، سرور بزرگ، قلب گشادة كسي كه بابل را دوست دارد، [همچون سرنو]شتم به من بخشيد من هر روز ترسنده در پي نيايش او بودم.
- سپاهيان گستردهام با آرامش درون بابل گام برميداشتند. نگذاشتم كسي در همة [سومر] و اكد هراس آفرين باشد.
- در پي امنيتِ [شهر] بابل و همة جايگاههاي مقدسش بودم. براي مردم بابل …………… كه بر خلاف خو[است خدايان] يوغي بر آنان نهاده بود كه شايستهشان نبود،
- خستگيهايشان را تسكين دادم (و) از بندها (؟) رهايشان كردم. مردوك، سرور بزرگ، از رفتار [نيك من] شادمان گشت (و)
- به من كوروش، شاهي كه از او ميترسد و كمبوجيه پسر تني [ام و به] همة سپاهيانم،
- بركتي نيكو ارزاني داشت. بگذار ما با شادي در برابرش باشيم، در آرامش. به [فرمان] والايش، همة شاهاني كه بر تخت نشستهاند،
- از هر گوشة (جهان)، از درياي بالا تا درياي پايين، آنان كه در سرزمينهاي دوردست ميزيند، (و) همة شاهان سرزمين اَمورّو كه در چادرها زندگي ميكنند، همة آنان،
- باج سنگينشان را به شواَنّهَ (= بابِل) آوردند و بر پاهايم بوسه زدند. از [شواَنّهَ = بابِل] تا شهر آشور و شوش،
- اكد، سرزمين اِشنونهَ، زَمبَن، شهر مِتورنو، دِر، تا مرز گوتي، جا[يگاههاي مقدس آن سو]ي دجله كه از ديرباز محرابهايشان ويران شده بود،
- خداياني را كه درون آنها ساكن بودند، به جايگاههايشان بازگرداندم و (آنان را) در جايگاه ابدي خودشان نهادم. همة مردمان آنان (= آن خدايان) را گرد آوردم و به سكونتگاههايشان بازگرداندم و
- خدايان سرزمين سومر و اكد را كه نبونيد ـ در ميان خشم سرور خدايان ـ به شواَنّهَ (= بابِل) آورده بود، به فرمان مردوك، سرور بزرگ، به سلامت
- به جايگاهشان بازگرداندم، جايگاهي كه دلشادشان ميسازد. باشد تا خداياني كه به درون نيايشگاههايشان بازگرداندم،
- هر روز در برابر بل و نبو، روزگاري دراز (= عمري طولاني) برايم خواستار شوند (و) كارهاي نيكم را يادآور شوند و به مردوك، سرورم چنين بگويند كه “كوروش، شاهي كه از تو ميترسد و كمبوجيه پسرش
- … بگذار آنان{سهميهرسان نيايشگاههايمان باشند، تا روزگاران دراز (؟) … و} باشد كه مردمان بابل [شاهي] [او را] بستايند.” من همة سرزمينها را در صلح قرار دادم.
- ……………… [غا]ز، دو مرغابي، ده كبوتر، بيشتر از [پيشكشي پيشين] غاز و مرغابي و كبوتري كه ………..
- … [روزا]نه افزودم. …………….. در پي استوار كردن باروي ديوار ايمگور ـ اِنليل، ديوار بزرگ بابل برآمدم
- … ديواري از آجر پخته، بر كنارة خندقي كه شاه پيشين ساخته بود، ولي ساختش را به پايان [نبرده بود] … كار آن را [من … به پايان بردم.]
- … كه [شهر را از بيرون دربرنگرفته بود،] كه هيچ شاهي پيش از من (با) كارگران به بيگاري [گرفته شدة سرزمينش در] شواَنّهَ (= بابِل) نساخته بود.
- … (آن را) [با قير] و آجر پخته از نو برپا كردم و [ساختش را به پايان رساندم.]
- … [دروازههاي بزرگ از چوب سدر] با روكش مفرغين. من همة آن درها را با آستانه[ها و قطعات مسي] كار گذاردم.
- …[… كتيبهاي از] آشوربانيپال، شاهي پيش از من، [(روي آن) نو]شته شده بود، [درون آن ديد]م.
- [………………..] او … مردوك، سرور بزرگ، آفرينندة (؟) […………………..]
- [………………..] … من {… همچون هديهاي پيشكش كردم] ……………. [(براي) خشنوديات} تا به جا]ودان.
متن رواننویسی شدة منشور کوروش بزرگ
بخش یکم که گویا توسط کاتبان آن زمان نگاشته و به صورت
سوم شخص، از مزدا، نبونئید، بِلشَزَر و کوروش نام برده شده است
• مزدا، آفرینندۀ همۀ آسمانها و زمین، با دانایی گسترده بر چهارگوشۀ جهان نظر داشت، آن زمان در سرزمین بابِل، پادشاهی (نبونئید) بود که با پَستی با مردم رفتار میکرد و فرزند خود بِلشَزَر فرومایه را به فرمانروایی آن سرزمین گمارده بود.
• نبونئید، خدایان دروغین (نمونههای ساختگی از مزدا) را به سرزمین اور و دیگر جایگاههای اهورایی فرستاده بود. آیینهای ناشایست را که در خور خدایان و نیایشگاه آنان نبود، رواج داده بود. او به جای پیشکشهای پاک (هدیه و نذر)، پیشکشهای ناپاک (باج و رشوه) و آیینهای زشت را در نیایشگاهها پایه گذاشت.
• نبونئید، خداترسی (بیم از مزدا) را از دلها بُرده و همواره با یاوهسرایی و رفتاری گستاخانه بـا مردم، آنها را در بند درآورده و به نابودی کشانده بود.
• مزدا (انلیل خدایان)، از نالههای مردم به خشم آمد. خشمناک از اینکه کاهنان، نیایشگاههای خود را رها کردهاند، چرا که نبونئید، خدایان بیگانه را که در بابِل مرسوم نبودند (سین: خدای ماه) جایگزین مزدای پاک کرده بود.
• دل مزدای بزرگ، از این همه بیدادگری و ستم به درد آمد، زیرا همۀ جایگاههای اهورایی ویران و مردم سومر، اکد و بابِل، همچون مردگانی با کالبدی بیجان شده بودند. مزدا با دلسوزی و چاره اندیشی و با جستوجو در سرتاسر سرزمینها، پادشاهی دادگر برای آنان پیدا کرد.
• مزدا، دستان کوروش، شاه سرزمین اَنشان را گرفت و شهریاری او را با آوایی بلند به آگاهی همگان رسانید.
• به فرمان مزدا، سرزمین گوتی و سپاهیان ماد نیز در برابر کوروش سر فرود آوردند و او همۀ مردم را با راستی و دادگری، راهبری کرد.
• مزدا، پرورندۀ همۀ مردم، که از کارها و رفتار نیک و دل پاک کوروش، شاد شده بود، به او فرمان داد که به سوی سرزمین بابِل برود. خود مزدا نیز، کوروش را همراهی و پشتیبانی کرد.
• به فرمان و یاری مزدا، کوروش به همراه سپاهی بزرگ و آراسته به جنگافزارها، همچون رودخانهای خروشان، به سوی سرزمین بابِل (تینتیر) روان شد (12 اکتبر 539 پ م، برابر با 20 مهرماه).
• کوروش با پشتیبانی مزدا، بدون جنگ و خونریزی وارد بابِل شد و شهر را از سختی و ستم رهانید. نبونئید خدا نترس، به دست کوروش اسیر شد (ولی کوروش او را نکُشت).
• بزرگان، فرمانداران و مردم بابِل و سراسر سرزمینهای سومر و اکد، همگی شادمان شدند، شاخههای سبز بر سر راه او گستردند، چهرههایشان از شادی درخشید و جشن گرفتند و بر پادشاهی کوروش گردن نهادند.
• مردمانِ رها شده از سختیها و دشمنیها، مزدای بزرگ را که سرزمین بیجان آنها را زندگانی نو بخشیده بود، ستودند و ستایش کردند.
بخش دوم که از زبان خود کوروش نوشته شده است
• منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابِل، شاه سومر، اکد و چهارگوشۀ جهان. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ؛ نوۀ کوروش، شاه بزرگ؛ از فرزندان چیش پیش شاه بزرگ سرزمین اَنشان، از دودمان جاودانۀ هخامنش.
• خدایان بِل و نَبوه، از فرمانروایی من خرسند هستند و مرا با خشنودی برگزیدهاند.
• آنگاه که من با آشتی و بدون جنگ و ویرانی، وارد بابِل شدم و با جشن و شادمانی مردم، در کاخ بابِل تاجگذاری کردم، مزدای بزرگ، که بابِل را دوست دارد، با خشنودی، سرنوشت این مردم را به من که همواره نیایشگر او هستم، سپرد (29 اکتبر 539 پ م، برابر با 7 آبان).
• من به سپاهیان بیشمارم که با آرامش وارد بابل شده بودند، فرمان دادم که با همه مردم با مهربانی رفتار کنند.
• من امنیت و آرامش را برای سرزمین بابِل و نیایشگاههای مردمِ دربند کشیده شده که هرگز در خور چنین رفتاری نبودند، به ارمغان آوردم. خستگیهایشان را فرو نشاندم و اسیران را از بند آزاد کردم.
• مزدای بزرگ، از رفتارهای نیک من شادمان شد و به من که فرمانبردار او هستم و به پسرم کمبوجیه و سپاهیانم، روزی فراوانی ارزانی داشت. ما نیز با شادی در پناه او آرام گرفتیم.
• به فرمان مزدای بزرگ، پادشاهان چهارگوشۀ جهان، از دریای بالا تا دریای پایین و آنان که در سرزمینهای دوردست زندگی میکنند، همچنین شاهان سرزمین چادرنشین آمور برای سرسپردگی، پیشکشهای ارزندۀ خود را به بابِل، به پیشگاه من آوردند.
• از بابِل تا سرزمینهای آشور، شوش، اَکَد، اِشنونهَ، زَمبَن، مِتورنو، دِر و گوتی که نیایشگاههای اهوارایی آنها، در آن سوی دجله، ویران شده بود، خدایانشان را در جایگاههای شایستة خودشان نهادم و مردم را به سرزمینهای دلخواهشان بازگرداندم. (کوروش، آیین خود را سربار مردم بابِل نکرد و هیچ کس را وادار به ترک آیین خود ننمود).
• به فرمان مزدای بزرگ، پیکرۀ خدایان سرزمینهای سومر و اکد را که نبونئید به زور به بابِل آورده بود، بدون هیچ آسیبی، به جایگاه¬های خود بازگرداندم.
• باشد تا کاهنانِ ستایشگاههای این خدایان، هر روز در برابر بِل و نبوه، زندگی دراز برایم خواستار شوند و کارهای نیکم را ارج بگذارند و از مزدا بخواهند که من و پسرم کمبوجیه را که همواره سپاسگزار او هستیم، شایستۀ پادشاهی بابِل بداند و فرمانروایی مرا گرامی بدارد. من در همۀ سرزمینها، آشتی و آرامش برقرار کردم.
• من دیواری از آجر پخته و قیر، بر کنارۀ هَنَدک (خندق) ناتمام پیشین که در آنجا سنگنبشتهای نیز از آشوربانیپال بود، بنا نهادم. دروازههای بزرگ شهر را از چوب سِدر، با روکش مفرغ، بازسازی کردم و آستانه درها را با تکههای مسی ساختم و برای انجام این کار به کارگران دستمزد پرداختم (مانند شاهان گذشته بابِل، از آنها بیگاری نکشیدم).
ای مزدا، سرور بزرگ، آفرینندۀ همۀ مردمان و سرزمینها، نیکیها و راستیها؛
من، آبادانی، آرامش، آزادی، آشتی، آیین و همۀ خوبیها را برای خشنودیات،
به تو پیشکش کردم تا همۀ این نیکیها در پناه تو، جاودانه و ماندگار شوند.