کوروش بزرگ
كوروش بزرگ (559 – 529 پ م)
آستياگ، پدربزرگ كورش بزرگ و پادشاه ماد، براي ادامة سلطنت اشرافي خود، نيازمند گرفتن مالياتهاي سنگين بود. اين مسئله باعث نارضايتي مردمان ماد شده بود؛ چراكه سران مذهبي(مغها) نيز، براي حفظ موقعيت خود به مردم فريبي، زورگويي و باجگيري ميپرداختند. نارضايتي دستگاه سياسي و نظامي ماد و همچنين به ستوه آمدن مردم، از دلايل عمدهاي بود كه باعث شد در آخرين نبرد كوروش بزرگ با آستياگ، مردم از نوة پادشاه، پيروي كنند و در نتيجه كوروش بزرگ توانست آستياگ را شكست دهد. او پس از شکست دادن مادها، به سمت اکباتان رفت و آن شهر را فتح کرد. مردم آن دیار او را به پادشاهی ماد دعوت کردند و کوروش، ماد را نیز به قلمرو دودمان هخامنشي افزود و خود را “پادشاه پارس” نامید.
کوروش، پسر کمبوجیة یکم (حکمران اَنشان) و ماندانا (دختر آستیاگ، پادشاه ماد) در سن 40 سالگي، پس از شكست آستياگ، امپراتوري خود را بر ايران آن زمان آغاز كرد. خبر این پیروزیها به گوش “کرزوس” (Cresus)، پادشاه لیدیه رسید. او که درصدد گسترش قلمرو خود بود، تصمیم گرفت پیش از حملة کوروش، به سرزمین او حمله کند. برای این کار، با دولت اسپارت (شبه جزیرهای در یونان) متحد شد و مأموری به جزایر یونانینشین آسیای صغیر فرستاد تا آنها را نیز با خود متحد کند، اما آن مأمور به پارس گریخت و کوروش را از این خطر مطلع ساخت؛ بنابراین، کوروش به لیدیه لشگرکشی کرد. این جنگ چند روز طول کشید و در پايان، شهر سارد، تسلیم و کرزوس اسیر شد و به این ترتیب شاهنشاهی بزرگ لیدیه نیز به تصرف کوروش درآمد.
کوروش پس از تسخیر لیدیه، درصدد برآمد تا شهرهای یونانی آسیای صغیر را نیز به تصرف خود درآورد. او سرداران سپاه خود را برای این کار به آن مناطق فرستاد، یکی از این سردارها به کوروش خیانت کرد و نزد یونانیان گریخت و همین امر بهانهای شد تا کوروش بر تصرف شهرهای آسیای صغیر مصممتر شود و آن شهرها را یکی پس از دیگری فتح کند. او همچین، لشگرکشیهایی به سمت شرق ایران آغاز کرد و تا رود سند و فرارود (ماوراءالنهر) پیش رفت و در کنار رود سیحون شهری به نام خود بنا نهاد.
پس از آن، کوروش متوجه بابل شد. نبونيد که جشن سال نوي بابليان را نيز عملاً با غيبت طولاني خود به تعطيلي كشانده بود، به جاي رسيدگي به بابل، به ساخت و ساز در تيمه دست زد و براي اينكار از مردم آنجا بيگاري ميكشيد. اين رفتارها و بيتوجهي او به بابل باعث تنفر اهالي بابل شده بود، بنابراين مردم بابل به هواخواهی کوروش برخاستند و او را به لشگرکشی به بابل فراخواندند. نبونيد روحاني بود كه از ميان روحانيون و بدون پشتوانة سلطنتي به پادشاهي رسيده بود. او دلبستگي شديدي به الهة سين (ماه) داشت و به مردوك، خداي مورد احترام بابليها بيتفاوت بود. همين بيتفاوتيها و عدم توانايي او در امور كشورداري و نظاميگري باعث بروز نارضايتي در ميان بابليان شد. پناه بردن سرداران بزرگ نبونيد به سپاه كوروش بزرگ، از نشانههاي عدم وفاداري نيروهاي بابل به حاكمشان بود. همچنین “کوبارو” (koubaro)، که حکومت ایالتهای رودخانههای زاب و دیاله (شمال شرقی رود دجله) را بر عهده داشت، به منظور کمک به پادشاه ایران، گروهی را نزد شاهنشاه پارس فرستاد و همین مسئله، فرصتی فراهم آورد تا کوروش به بابل لشگرکشی کند.
بر اساس نوشتههاي هرودوت، در نزديكي بابل جنگ سختي بين آن دو درگرفت. سپاهیان بابل در اين نبرد شكست خورده و به داخل حصار بابل فرار كردند. از آنجاييكه دروازهها و برج و باروي شهر از استحكام زيادي برخوردار بود، كوروش دستور داد تا مسير رودخانة فرات را تغيير دهند و در نتيجه نيروهاي پارسي از راه مجراي قديمي رودخانه، وارد شهر شدند. خيانت سرداران بابلي، اتحاد پيروان الهة مردوك و كمك و همراهي يهوديان دربند، شرايطي مناسب را براي عبور سپاهيان پارسي فراهم كرد و كوروش بزرگ بدون هیچ خونريزي آن شهر را گشود. مردم با آغوش باز از كوروش بزرگ استقبال کردند و او طبق سنت بابليها در معبد بزرگ شهر تاجگذاري كرد. او دستور داد از کشتار و غارت مردم و ویرانی معابد خودداری کنند، به مردم اطمينان داد که هرکس بر عقاید و باورهای خود آزاد است و هیچ کس حق ندارد دین و مذهب خود را بر دیگری تحمیل کند. کوروش رسماً پادشاه بابل شناخته شد و دستور داد همة تندیسها و مظاهرخدایان شهرهای مختلف که نبونید به بابل آورده بود، به صاحبانشان بازگردانده شوند. همچنین جواهراتی را که از معبد اورشلیم به خزانة بابل آورده بودند، به آنجا پس داده شد و به یهودیان اجازه داد به اورشلیم بازگردند، اما تعداد زیادی از آنها در بابل ماندند، تعدادي نيز به پارس (حدود شيراز فعلي) رفتند. كوروش سپس به فنيقيه و فلسطين روي آورد و آن دو منطقه نيز به راحتی تابع ايران شدند.
كوروش بزرگ، پايتخت خود يعني “پاسارگاد” را به صورت يك باغشهر به نام “پرديس” درآورد، “فردوس” در زبان عربي و “پارادايز” در زبان انگليسي هر دو برگرفته از همين واژه است. بدون ترديد كوروش يكي از مردان بزرگ تاريخ است. گزنفون، فيلسوف و مورخ يوناني، در كتاب كوروش نامه، او را شهرياري آرماني و بهترين فرمانروا توصيف كرده و از او به عنوان مسيحِ خداوند ياد ميكند. كوروش بزرگ، به آداب و رسوم و اعتقادات ملل ديگر احترام ميگذاشت، او خودش فردي مذهبي بود و اطرافيانش را به پايبندي بر اصول ديني، راهنمايي ميكرد و معتقد بود افراد ديندار براي حكومت مناسبتر هستند.
اينگونه ميتوان نتيجه گرفت كه بزرگي و عظمت كوروش نه تنها به خاطر وسعت در قلمرو پادشاهي است، بلكه براي سلوك و رفتار او به عنوان يك پادشاه است. اگر فرمان كوروش بزرگ را با كتيبههاي ديگر فرمانروايان همزمان وي مقايسه كنيم متوجه خواهيم شد، در همان زمان كه آشور نصيرپال، پادشاه آشور، اسيران خود را سر ميبريد و آنها را زنده در آتش ميسوزاند و يا سناخريب، پادشاه آشور، همه جا را ويران ميكرد و شهرها را به آتش ميكشيد و آشوربانيپال تمام معابد ايلام را با خاك يكسان كرد و خداها و الهههايشان را به يغما برد و در مدت حدود 2 ماه سرزمين شوش را به يك ويرانه تبديل كرد؛ این كوروش بود كه براي اولين بار سياست ظالمانة پادشاهان آشور را به سياست مهرباني و مدارا تبدیل كرد. او پس از وارد شدن به هر سرزمين، در فرامين خود از مقدسات ملل با احترام و تكريم نام ميبرد و مردم را آزاد ميگذاشت و براي هر سرزمين يك والي از همان سرزمين انتخاب ميكرد. سرافرازي صدور نخستين بيانية جهاني حقوق بشر، نه تنها براي كوروش، بلكه براي فرهنگ كشوري است كه سراسر پهنة آن، عرصة انديشههاي انساني و غير تجاوزگرانه بوده است.
بخشش و مداراي كوروش بزرگ، نسبت به فرمانروايان مغلوب همچون آستياگ، كرزوس و نبونيد، نشانة روح بزرگ و والاي اوست. همين صفات برتر و ممتاز اوست كه وي را به رهبر و جنگجويي بزرگ و فاتحي بخشنده و مهربان تبديل کرده است. او در بازسازي پرستشگاهها و معابد اديان ديگر، كمكهاي شاياني انجام داد و همچنين با احترام به عقايد ملتها، احترام، همبستگي و دوستي متقابل آنان را براي پارسيان به ارمغان آورد. در نظر اروپاييان كوروش بزرگ، الگوي يك فرمانرواي دادگر است و از او در منابع خود به نام Cyrus Major به معني “كوروش بزرگ” ياد ميکنند.
در مورد مرگ كوروش بزرگ، دو نظريه وجود دارد؛ برخي مانند گزنفون بر اين عقيدهاند كه كوروش شبي در خواب ميبيند كه مردي به او ميگويد: “كوروش آماده باش، به زودي تو نزد خدايان خواهي رفت.” پس از آن كوروش فهميد كه زمان مرگش فرا رسيده، بنابراين، بزرگان و فرزندانش را جمع کرد و با آنها سخن گفت و پس از اتمام سخنانش دست تمام حاضران را به گرمي فشرد و سـپس درگـذشت. ولي بيشتـر تاريخنگاران معتقدند كه در اثر شورش ماساژتها، كه يك قوم ايرانيتبار و شاخهاي از سكاهاي آن سوي رودخانة سيحون بودند، مرزهاي شمال شرقي شاهنشاهي ايران مورد تهديد قرار گرفت؛ كوروش در اين نبرد، به شدت زخمي شد و پس از سه روز درگذشت. پيكر او را به پاسارگارد آورده و به خاك سپردند.
در مورد آرامگاه کوروش نيز فرضیههای مختلفی وجود دارد: اولین فرضیه اینست که آرامگاه کوروش همانند مقبرههای مصری به صورت پلهكاني ساخته شده است، یعنی یک آرامگاه کاذب وجود دارد که خالی است و مقبرة اصلی در جایی زیر زمین است.
فرضیة بعدی اینست که قسمت فوقانی مقبرة کوروش، شبیه مقبرهسازی ایران در زمانی است که آریاییها در طول مهاجرت خود از کنار دریای مازندران به سمت پایین، مقبرهها را به صورت شیروانی یعنی تکیة دو سنگ میساختند که مانند مدل بالای مقبرة کوروش است.
از سوی دیگر، از آنجایی که کوروش کشته شده و بنابر وصیتش میبایست جسد او از منطقهای دور به پاسارگاد آورده میشد و این انتقال منجر به پوسیده شدن جسد میشد، احتمال اینکه ابتدا بدن او را مانند پادشاهان مصری مومیایی کرده و سپس زیر زمین قرار داده باشند، نیز وجود دارد.
زماني كه كوروش بزرگ بابِل را فتح كرد، گويا كاتبان بابلي، آنچه كوروش پس از اين پيروزي گفته و انجام داده بود را با دقت روي يك استوانة گِلي نوشتند.گفته شده كه اين استوانه به دست كوروش بزرگ، درون ديواري، نزديك بناي اِسَگيلا (Esagila) كه معبد مردوك، خداي بزرگ بابِل بود، قرار داده شد.
اين استوانه قرنهادر آن ديوار باقي ماند، تا اينكه پس از نزديك به 2400 سال، در اواخر سدة نوزدهم ميلادي، توسط هرمزد رسّام كه فردي آشوري بود، در ماه مارس 1879 م (1257 خ) پيدا شد و رسّام آن را “مهمترين كشف دورانها” ناميد. در آن زمان هنوز كشور عراق تشكيل نشده بود و بابل و ميانرودان (بينالنهرين) بخشي از خلافت عثماني به شمار ميآمدند؛ از اينرو اشياء كشف شده، مربوط به پادشاهي عثماني به حساب ميآمد، اما از آنجايي كه اين حفاري توسط موزة بريتانيا انجام شده بود، طي يك فرمان رسمي از پادشاه عثماني اختيار تملك استوانة كوروش بزرگ، به موزة بريتانيا واگذار شد.
متخصصان خط ميخي، آن را بررسي و ترجمه كردند و دريافتند كه متن استوانةكوروش، از دو بخش اصلي تشكيل شده است: بخش اول به صورت سوم شخص و از پادشاه بابل (نبونيد و كوروش بزرگ) سخن گفته شده است، درحاليكه بخش دوم، از زبان خود كوروش بزرگ است.
اين گِلنبشته، كهنترين سند كتبي از دادگستري و رعایت حقوق بشر در ايران و ماية سرافرازي ايرانيان و افتخار فرهنگي جهان است.