بايزيد بسطامي
بايزيد بسطامي ملقب به سلطانالعارفين
بويزيد طيفوربن عيسيبن سروشان بسطامي
بايزيد، احتمالاً در سال 191 ق، در شهر بسطام، از ايالت كومش (قومس) در محلة موبدان (زرتشتيان) در خانداني زاهد و مسلمان، چشم به جهان گشود. اجداد بايزيد از جمله سروشان پيرو آئين مهر بودهاند. بايزيد از خاندان موبدان، حافظان و ناقلان علوم ايراني مربوط به دوران پيش از اسلام بود. به موجب روایت سهلکی، بایزید دو برادر و دو خواهر نیز داشت که وی برادر میانه بود. برادر بزرگتر او آدم و کوچکتر علی نام داشت. بعدها ابوموسی، پسر آدم، به خدمت بایزید درآمد و شاگرد و خادم او شد. بایزید نسبت به ابوموسی علاقه و محبت پدرانه داشت و ابوموسی نیز در مواظبت احوال بایزید دقت تمام داشته و در تکریم بایزید بسیار میکوشید. بایزید معتقد به وحدت وجود و ظاهراً نخستین شخص در اسلام بود که قائل به فنا بوده است. پیروان وی را طیفوریه و بسطامیه مینامیدند. وی شخصاً اثری از خود بر جای نگذاشته، اما سخنان او را مریدانش جمعآوری کردهاند.
چنين مينمايد كه بايزيد در تصوف، استادی نداشته و گروهي او را اُمي دانسته و نقل كردهاند كه بسياري از حقايق بر او كشف ميشد و خود نميدانست. خود او چنين گفته است: «كه مردمان، علم از مردگان گرفتند و ما از زندهاي علم گرفتيم كه هرگز نميرد». بايزيد در اوايل زندگاني خود به اقصي نقاط ايران، عراق، عربستان و شام سفر كرد و در هر جائي چيزي آموخت.
شخصى از بايزيد پرسيد: «اسم اعظم كدام است؟ گفت: تو اسم اصغر را به من بنماى تا من اسم اعظم را به تو نمايم، زيرا اسماء حق همه عظيماند».
عطار نيشابورى، عارف و شاعر بزرگ ايران در كتاب تذكرةالاوليا داستانى از بايزيد نقل مىكند كه شرح آن چنين است: «مىگويند بايزيد يك بار قصد سفر حجاز كرد، چون بيرون شد، بازگشت. گفتند هرگز هيچ عزم، نقض نكردهاى، اين چرا بود؟ گفت: مردى در راهم پيش آمد و گفت: كجـا ميروى؟ گفتم: به حج. گفت: چه دارى؟ گفتم: دويست درهم، گفت: بيا به من ده كه صاحب عيالم و هفت بار گِرد من در گَرد كه حج تو اين است؛ گفت: چنان كردم و بازگشتم».
برو طواف دلى كن كه كعبه يك سنگ است
كه اين بناى خليل است و آن خداى خليل
زندگاني اين عارف بزرگ ايراني مبهم است و افسانههاي فراوان در آن راه يافته و اطلاع ما در اين باره بسيار اندک است، ولي با اين همه آنچه از تعليم و عرفان او باقي مانده و به روشني نشان ميدهد كه وي مردي بزرگ بوده و شطح و ماثورات صوفيه را كه نتيجة شدت و جدّ و تجربت اتحاد و حالت سكر و نداي دروني و بيان آن در حالت عدم شعور ظاهري باشد، به وضوح و صراحت و تفصيل، براي نخستين بار آورده است.
در ميان عارفان ايراني، بايزيد از نخستين كساني است كه به نويسندگي و به قولي به شاعري پرداخت. او در تصوف ایرانی مقامی بلند یافت تا آنجا که لقب سلطانالعارفین به وی داده شد. امام محمد غزالی از آثار او استفاده كرده، ولي در حال حاضر چيزي از آثار قلمي وي به جای نمانده است.
مأخذ عمدة احوال بايزيد بسطامي، كتاب النور من كلمات ابيالطيفور تأليف ابوالفضل محمد پسر علي سهلكي صوفي است، كه از خلفاي بايزيد بوده و بيشتر روايتها را به چند واسطه از خويشان و نزديكان بايزيد نقل کرده است. شطحيات بايزيد بسطامي كه به پير بسطام شهرت دارد، در اين كتاب جمع شده است. پارهاي از اين شطحيات را نيز جنيد، شرح كرده كه در كتاب اللمع سراج، نقل شده است. از نورالعلوم هم كه در شرح مقامات ابوالحسن خرقاني است، اطلاعات مفيدی دربارة بايزيد بسطامي به دست ميدهد و در ظاهر آنچه در طبقات سلمي انصاري، كشفالمحجوب هجويري، تذکرةالاولیاء عطار و نفحات الانس جامی دربارة بايزيد آمده، غالباً از همين منابع گرفته شده است.
«هر كه نزد كعبه گِل رود خود را بيند و هر كه به كعبه دل رود خدا را بيند. انشاء الله كه خدا ما را حج حقيقي روزي كند».
يوگني ادوارد برتلس روسي، دربارة بايزيد بسطامي نوشته است: «بايزيد به اين نتيجه رسيده بود كه يگانه هستي واقعي خداست و راه رسيدن به ميدان توحيد، تجلي ظاهري عبادت و انجام فرايض و غيره نبوده، بلكه فرو رفتن در انديشة يگانگي خدا، وحدت هستي، بدانسان كه در ژرفاي انديشة موجوديت فردي، انسان به طور كامل محو و ناپديد ميگردد و سعادت فراموشي وجود و سلب هرگونه حركت نفساني (فردي= من) دست ميدهد».
اثر بسيار جالب ادبي، شطحيات (سخنان حكيمانه در وجد) با نام بايزيد وابستگي داشت و لذا در معرض شديدترين حملات مذهبيها قرار گرفته بود. تصور ميرود كه همين سخنان حكيمانه، بهانه پيدا شدن اتهام به كفر براي او بوده است. اين اثر بطور كامل موجود نيست و آنچه در دست داريم
قطعاتي است پراكنده با تفسير جنيد كه تلاش كرده به اثبات برساند كه در آنها مطالبي مغاير با اسلام نيست.
جنيد بغدادى در مورد او آورده: «بایزید در میان ما چون جبرئیل است در میان ملائکه».
همچنين آن جـعفرصادق لقب
آن امام پاكِ پاکيزه نَسب
چشم و دل بگشود چون طيفور را
بايزيد آن پاي تا سر نور را
پير بسطام از دَمش شد زنده دل
صاحـب دل آمد و فرخنده دل
گشته مأذون اجازت زان جناب
سلسله جاري شده زان مستطاب
جمله درويشان شطّاري لقب
خرقه بگرفته از آن كامل ادب
وی در بسطام درگذشت و کنار همان صومعهای که خلوت میکرد و ریاضت میکشید، به خاک سپرده شد. آرامگاه بايزيد، در شهر بسطام و شمال آرامگاه امامزاده محمد واقع است. آرامگاه اين عارف، فاقد هرگونه تزيين است. به نظر مىرسد هيچگاه ساختمانى مشابه آرامگاه ديگر بزرگان، روى آن بنا نشده و در حقيقت بىاعتنايى به ماديات و گريز از تجمل، حتی در آرامگاه وی کاملاً متجلى است.
وارستگى و بىنيازى بايزيد بسطامى، حتى پس از مرگ وى و گذشت يازده قرن، در آرامگاهش نيز ديده مىشود. اين مقبره داراى يک پنجرة مسقف آهنى است.
روى قبر، يک سنگ مرمر قرار دارد که کلماتى از مناجات مشهور على بن ابىاطالب بر آن حک شده است. به طورى که از مفاد اين سنگ نوشته برمىآيد، اين سنگ متعلق به شخصى به نام قاضى مَلِک است که احتمالاً يکى از حکام ايالت قومس بوده و معلوم نيست به چه علت آن را روى آرامگاه بايزيد نصب کردهاند.
این عارف بزرگ گویا در سال 264 ق، در سن 73 سالگی در بسطام درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد.