خاقاني شرواني

خاقاني شرواني
ابوبدیل افضل‌الدّین ابراهیم


خاقانی، در سال 520 ق، در شروان (ولایتی در جنوب شرقی قفقاز) متولد شد. نام پدرش علي بود و به نجاري اشتغال داشت كه گويا به علت فقر، ابوبدیل را درکودکی به برادر خود، کافی‌الدّین سپرد و او سرپرستی برادرزاده را برعهده گرفت. مادرش نيز نخست عيسوي نسطوري بود و سپس اسلام آورد.
نام او به گفتة خودش بديل بود و تذكره‌نويسان، ظاهرًا به اشتباه ابراهيم يا عثمان آورده‌اند. به سخن خويش اعتقاد كامل داشت و در فصاحت و بلاغت خود را به حسان تشبيه مي‌كرد.
نخستین استاد خاقانی شخصی بود به نام کافي‌الدّین، که پزشک، فیلسوف، منجّمی توانا، ادیبی مبرّز در علوم عقلي و نقلي تبحر داشت. خاقانی بر اثر احاطه به غالب علوم و اطلاعات و اسمار مختلف عهد خود و قدرت خارق‌العاده‌ای که در استفاده از آن اطلاعات در تعاریض کلام داشت، توانسته بود مضامین علمی خاصی در شعر ایجادکند، که غالب آن‌ها پیش از او سابقه نداشت. وي در ابتدا حقايقي تخلص مي‌كرد تا اينكه به واسطة پدرزن و استادش ابوالعلاءگنجوي، به دربار شروانشاه راه يافت و پس از آن به «خاقاني» معروف شد. امّا، رقابت‌های موجود در دربار و محیط ادبی شروان، رابطۀ آن‌ها را تیره کرد و به هجوگویی یکدیگر کشاند.
وي رفته رفته در خراسان و عراق، شناخته شد و در دربار شروانشاه، علاوه بر شاعری، به دبیری نیز اشتغال یافت و به حدي از بزرگي و عزّت برخوردار شد که شاه، گاه او را بالای دست وزیر خود می‌نشانده است. خاقانی، در میان شاعران به سنایی غزنوي ارادتی خاصّ داشت و خود را بدیل او می‌خواند. از آثار مشهور خاقانی قصیدة «ایوان مدائن» است که وی در هنگام سفر به بغداد، کاخ مخروب مدائن را دید و این قصیده را سرود.
هان ای دل عبرت‌بین، ازدیده نظر کن هان
ایوان مدائن را، آیینة عبرت دان

یک ره ز لب دجله، منزل به مدائن کن
وزدیده دوم دجله، برخاک مدائن ران

بینی که لب دجله، کف چون به دهان آرد
گوئی ز تف آهش، لب آبله زد چندان

ازآتش حسرت بین، بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی، کاتش کندش بریان

گَه‌گَه به زبان اشک، آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش دل، پاسخ شنوی ز ایوان

دندانة هر قصری، پندی دهدت نونو
پند سر دندانه، بشنو زِ بُن دندان

ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
بر قصر ستمکاران، تا خود چه رسد خذلان

بر دیده‌ من خندی، کاینجا ز چه می‌گرید
گریند بر آن دیده،کاینجا نشود گریان

این است همان ایوان، کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی، دیوار نگارستان

این است همان درگَه، کو راز شهان بودی
دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان

این هست همان صفه، کز هیبت ار بردی
بر شیر فلک حمله، شیر تن شادِروان

مست است زمین زیرا، خورده است بجای می
در کاس سر هرمز،خون دل نوشروان

گفتی که کجا رفتند، آن تاجوران اینک
ز ایشان شکم خاکست، آبستن جاویدان

گر زادِ رَه مکه، تحفه است به هر شهری
تو زادِ مدائن بر، تحفه ز پی ِشروان

اِخـوان که ز راه آیـند، آرند ره ‌آوردی
این قطعه ره‌آورد است، از بهر دل اِخوانَ

خاقانی ازین در گه، دریوزة عبرت کن
تا از در تو زین پس، دریوزه کند خاقان

خاقانی، از بزرگ‌ترین شاعران و قصیـده‌پردازان زبان پارسی در قرن ششم هجری است. او با بعضي از شاعران و هم‌عصران خويش مانند رشيدالدين وطواط و اثير اخسيكتي مشاعره و معارضه داشت.
از اتفاقات مهم در زندگي خاقاني مي‌توان به مسافرت‌ها، گرفتاري در زندان، برای سفر بدون اجازه از شاه، شهر را ترک کرده بود، به زندان افتاد، اشاره کرد. وی همچنین پسرش را در راه سفر به حج از دست داد و چندی نگذشته بود که همسرش نیز دار فانی را وداع گفت.

خاقاني، در سال 595 ق، در سن 75 سالگي درگذشت و در محلة سرخاب تبريز به خاك سپرده شد.

اشتراک گذاری مقاله : Array
نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *