کمال‌الدّین وحشی بافقی

کمال‌الدّین وحشی بافقی

وحشی بافقی، در سال 939 ق، در دهکدة بافق (نزدیک یزد) متولد شد. دورة اول زندگی وحشی در زادگاهش سپری شد. خانوادة وحشی از نظر ثروت، جزو خانواده‌های متوسط بافق بودند. برادر بزرگترش، مرادی بافقی هم یکی از شاعران آن عهد بود که تأثیر زیادی در تربیت و آشنایی وحشی با محافل‌ ادبی داشت، اما پیش از آنکه وحشی در شعر به شهرت برسد درگذشت.
او در این مدت به جز برادرش، در خدمت شرف‌الدّین علی بافقی به کسب دانش و ادب مشغول بود. وحشی پس از فراگیری مقدمات علوم ادبی، از بافق به یزد و از آنجا به کاشان رفت و مدتی را در آن شهر به مکتب‌داری گذراند. او پس از مدتی، به یزد بازگشت و در همانجا ساکن و به شعر و مدح حاکمان آن شهر مشغول بود، تا اینکه درگذشت.
وحشی، در سرودن غزل و مثنوی، مهارت بسیار داشته است، او سبک ویژه‌ای به نام مكتب واسوخت ابداع کرد. بسیاری از شاعران پس از او سعي در تقلید از اين سبك کردند، اما هیچ یک به پای او نرسیدند.


با آنكه قصايد وحشي با قصايد پيشينیان برابري نمي‌كند، ولي غزل‌هايش بسيار لطيف و زيبا هستند. بيشتر شهرت وحشي به سبب سرودن تركيب‌بند بسيار زيباي شرح پريشاني است:

دوستان شرح پريشاني من گوش كنيد
داسـتان غـم پـنهـاني مـن گـوش كنـيد

قصة بي سر و ساماني من گوش كنيد
گفت و گوي من و حيراني من گوش كنيد

شرح اين آتش جان سوز نگفتن تا كي
سوختم سوختم اين راز نهفتن تا كي

روزگاري من و دل ساكن كويي بوديـم
سـاكن كـوي بت عـربده جويي بوديـم

عقل و دين باخته، ديوانة رويي بـوديم
بسته سلسـلة سلسـله مـويـي بـوديـم

كس در آن سلسله غير از من و دل بند نبود
يك گرفـتار از اين جـمله كه هستنـد نبود

نرگس غمزه زنش اين همه بيمار نداشت
سنبل پر شكنش هيچ گرفتار نداشت

اين همه مشتري و گرمي بازار نداشـت
يوسفي بود ولي هيچ خريدار نداشت

اول آن كس كه خريدار شدش، من بودم
باعث گرمي بازار شدش، من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

چاره اينست و ندارم به از اين رأي دگر
كه دهم جاي دگر، دل به دل آراي دگر

چشم خود فرش كنم زير كف پاي دگـر
بـر كف پاي دگر بوسه زنم جـاي دگر

بعد از اين رأي من اينست و همين خواهد بود
من بر اين هستم و البته چنين خواهد بود

پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی است
ج حرمت مدعی و حرمت من هر دو یکی ست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دو یکی است
جج نغمه بلبل و غوغای زغن هر دو یکی است

این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنين است پي كار دگـر باشم به
چند روزي پي دلدار دگر باشـم بِه

عندليب گـل رخسـار دگـر باشـم به
مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشـم به

نوگلي كو كه شوم بلبل دستان سازش
سـازم از تازه جوانان چمن ممتازش

مدتي در ره عشق تو دويـديم، بـس است
راه صد باديه درد بريديـم، بـس اسـت

قدم از راه طلب باز كشـيديم، بـس اسـت
اول و آخر اين مرحله ديديم، بس است

بعد از اين ما و سر كوي دل آراي دگر


با غزالي به غزلخواني و غوغاي دگر

گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت

شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت

حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت‌آمیز کسان گوش کند

الهي سينه‌اي دِه، آتش افروز
در آن سينه دلي، وان دل همه سوز

هر آن دل را كه سوزي نيست دل نيست
دل افسرده غير آب و گل نيست


اگر در ديدة مجـنـون نـشـينـي
به غير از خوبـي ليـلي نبينـي

تو مو مي‌بيني و من پيچش مو
تو ابرو، من اشـارت‌هاي ابرو


ما چون ز دري پاي كشيديم، كشيديم
اميد ز هر كس كه بريديم، بريديم

دل نيست كبوتر كه چو برخاست، نشيند
از گوشه بامي كه پريديم، پريديم

رم دادن صيد خود از آغاز غلط بود
حالا كه رماندي و رميديم، رميديم

وحشي سبب دوري و اين قسم سخن‌ها
آن نيست كه ما هم نشنيديم، شنيديم

مثنوی‌های وحشی بیشتر به استقبال و در مقام جوابگویی به نظامی سروده شده‌اند. دو مثنوی او به نام‌های ناظر ومنظور و فرهاد و شیرین، در استقبال خسرو و شیرین نظامی است، كه پس از وي، توسط وصال شيرازي به پايان رسيد. هرچند وحشی به سبك هندي شعر مي‌سرود، اما مي‌توان وي را صاحب سبك خاص خود دانست.

وحشي، در سال 991 ق، در سن 52 سالگي درگذشت، وي در محلة پير برج شهر يزد به خاك سپرده شد. قبر وي بعدها در اثر سوانح مختلف تخريب شد ولی در زمان احمد شاه قاجار بنايي به ياد او در مكاني ديگر ساخته شد.

اشتراک گذاری مقاله : Array
نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *