درفش در کتاب‌های دینی

درفش در کتاب‌های دینی
در کتاب‌های دینی زرتشتی، در بخش‌های گوناگون به واژه‌های سپاه، مرز و درفش که نشان‌های سازمانی ارتش آن روز بوده، برمی‌خوریم. آن‌ها درفش را نشانة نیرومندی، پیروزی و حاکمیت می‌دانستند و هربار که از سپاه، آبادانی و لشکرکشی صحبت ‌شده، نام درفش نیز به چشم می‌خورد.
درفش در شاهنامة فردوسی
در ایران باستان پرچم‌های گوناگونی از زرد و سرخ و بنفش که روی آن‌ها پیکرة خورشید، ماه، شیر و پلنگ نقش بسته و به نوک آن‌ها تندیسه‌های زرین یا سیمین از ستارگان یا جانوران گذاشته می‌‌شده، فراوان بوده ‌ است. روایات ملی و کهن، دربارة درفش کاویانی که باستانی‌ترین پرچم ایران بوده، آورده شده است.
در داستان رستم و سهراب نیز از درفش‌هایی یاد شده که هر کدام گویای برنامه و مراسمی بوده‌اند، مثلاً درفش زرد رنگ با پیکرة خورشید و ماه زرین بر بالای چوب پرچم، ویژة پادشاه بود. بیرق فرماندة سپاه توس، پیکرة پیل داشته است. بیرق گودرز، بنفش رنگ و آراسته به پیکر شیر و گوهر نشان بوده و بر بیرق رستم، نقش پیکر اژدها داشته است.
داستان درفش کاویان
مقدمة به وجود آمدن درفش (پرچم) در ایران باستان در روایت ملی ” کاوه آهنگر” جایگاه ویژه‌ای دارد. او که در زمان ضحاک قیام کرد و پیش‌بند چرمی خود را روی نیزه‌ای قرار داد که این مبنای درفش شاهنشاهی ایران شد که “درفش کاویان” یعنی درفش کاوه نام گرفت.
آورده‌اند که در زمان حکومت ضحاک، سلطان تازی تبار، بساط خرد و دانش‌ فرو ریخت و نادانی، چاپلوسی و بی‌مایگی، جای درستی و شایستگی را گرفت. خردمندان و فرزانگان خوار شدند و دیوانگان و دژخیمان کارهای ادارة کشور را در دست گرفتند. دیوخویان چاپلوس و هرزه، هر روز بر فشار و بیدادگری‌های خود می‌افزودند و مردم را در زیر چنگال اهریمنی خود با اتکاء به نیروی پلید ضحاک بیدادگر می‌فشردند. او جز در بند کشیدن، شکنجه دادن و زشتی‌های دیگر هیچ نمی‌دانست. فجایع ضحاک به قدری هولناک شده بود که هیچ‌کس بر جان خود امان نداشت و حتی کانون زندگی خانواده‌ها مختل و پریشان شده بود.
در داستان‌ها آمده که ابلیس به صورت جوانی بر او ظاهر و آشپز خاص او شد. هر روز خوراک‌های گوارا و لذیذ برای ضحاک آماده می‌کرد و شانه‌های او را می‌بوسید. دیری نگذشت که دو مار سیاه رنگ بر شانه‌های ضحاک پدید آمدند که پزشکان از درمان آن‌ها عاجز و ناتوان شدند. ابلیس به ضحاک گفت که درمان درد او و خواباندن خروش مارها، مغز جوانان سرزمین اوست. این پیشنهاد، ضحاک را در وحشیگری‌های خود جسورتر ساخت. ابلیس از مغز جوانان، خورش تهیه می‌کرد و او را به خورد مـارها می‌داد تا آهسته آهسته به خواب بروند. مأموران ضحاک، جوانان را در نیمه‌های شب در خواب می‌دزدید و به دست ابلیس می‌سپردند و او آن‌ها را ستمکارانه می‌کشت و برای درمان و آرامش مارهاي شانة ضحاک، خورش می‌ساخت.
مردم همیشه این انتظار رنج‌آور را داشتند که چه وقت، زمان ربوده شدن فرزندان آن‌ها فراخواهد رسید. تا اینکه دو مرد به نام‌‌های “ارمایل” و “کرمایـل” به استخـدام آشپز‌خانة ضحاک درآمـدند. آنـان که از بیـدادگری‌های ضحاک و بی‌کیشی مأمورانش به تنگ آمده بودند با دلی پر از خون و چشمانی پر از اشک، شاهد فجـایع مـأموران ضحاک بودند و هـر روز یکـی دو نفر را که قرعة مـرگ به نـامشــان زده ‌می‌شد، می‌کشتند، اما مـغز آن را با مغز گوسفند (به جای مغز انسان) می‌آمیختند تا به این ترتیب بتوانند هر روز یک جوان را فراری دهند. به این ترتیب در ماه، سی جوان از مرگ رها شده و سـر به کوه و بیـابان می‌گذاشتند، تا لشگری برای برانداختن ضحاک ستمگر بیارایند.
شبی ضحـاک در خواب دیـد که دو مـرد، با گرزی از سر گاو، به سوی او پیش می‌آیند و آن را بر سر او می‌کوبند. با فریادی بلند از خواب پرید. از موبدان و اخترشناسان جهت تعبیر خواب خویش راهنمایی گرفت. موبدان و اخترشناسان سه روز انجمن کردند ولی جرأت گفتن، نتیجة خواب را نداشتند. سرانجام تعبیر خواب را بیان داشتند که مردی به نام “فریدون” که پدرش آبتین و مادرش فرانک نام دارد، باعث گرفتن تاج و تخت شما خواهد شد و ایـن کودک همین امـروز پا به عرصة وجـود گذاشته است. ضحاک خانه به خانه به دنبال فریدون و خانواده‌اش می‌گشت. اما فرانک و آبتین از دست ضحاک فرار کردند تا بتوانند فرزند خود را بزرگ کنند. فرانک در دامنة کوه البرز رفت و در آنجا فرزندش را به مردی وارسته و پارسا که به سکوت و آرامش کوهستان دل خوش کرده بود، سپرد تا از دست ضحاک ستمگر در امان باشد. ضحاک از این کار با خبر شد و به آن منطقه لشکر کشید و همه را کشت، حتی جانواران سودمند را هم نابود کرد، ولی فریدون را نیافت.
ضحاکِ عرب تبار، روز و شب در اندیشة فریدون آرام و قرار نداشت و از ترس آینده در فکر بسیج نیروی عظیمی بود. فرمان داد تا کتابی در مورد داد و دهش و کارهای نیک او بنویسند. مردان چاپلوس کشور، به دور از آیین راستی و فرزانگی به پا خاستند و فرمان بردند و نوشتند و گواهی دادند که ضحاک جز به راستی و درستی و دادگری فرمان نداده است. در این هنگام، فریادی ستُرگ، سکـوت و بی‌خبری را به هم ریخت و پردة غفلت را از جلوی چشمان حیرت‌زدة بزرگان کنار زد و ایشان را از دروغ و بیدادگری خودشان آگاه کرد. او آهنگری بود که هجده فرزند او را خورش مارها کرده بودند. ضحاک از بیم جان و حکومت خود، از او دلجویی بسیار کرد و از آهنگر خواست که در یک انجمن بزرگ، به دوستی او گواهی دهد. آهنگر وقتی دید سران و بزرگان دل به گفتار ضحاک سپرده و از خود نیرویی ندارند، غرّید و فریاد زد که همة شما اهریمنی و دوزخی هستید، ننگ بر شما باد. کاوه، مردم ایران را به شورش و انقلاب دعوت کرد. هیجانی سترگ پدید آمد و زمانی که جنگجویان فراوان گرد آمدند، سپاه عظیمی برای دادخواهی و درهم شکستن قدرت اهریمنی این حاکم بیگانه، با تکیه به گروه‌های ملی و میهنی، برای رهایی مردم از بیداد و ستم، به راه افتاد و به فرماندهی کاوه به نهانگاه فریدون رفتند. فریدون، چرم پاره کاوه را به عنوان درفش و مظهر استقلال این نیروی انقلابی، با دیبای رومی آراست و گوهرنشان کرد و آن را با رنگ‌های سرخ، زرد و بنفش، زینت بخشید و نامش را “درفش کاویانی” گذاشت که این درفش در همة جنگ‌ها مایة فراخی، پیروزی، تندرستی و سرافرازی سپاهیان ایران شد.
فریدون توانست به همراه نژاد کیان، بر ضحاک چیره شود و در آغاز مهر ماه ، تاجگذاری کند و زمام امور کشور را به دست گیرد. آیین مهرگان در حقیقت ارج بر دادگستری و جشن پیروزی حق بر باطل و یادبودی از نجات مردم از چنگال مهیب دیو ستم، می‌باشد.
متأسفانه درفش کاویانی که یادگار افتخارآمیز این دوران بود، پایانی تلخ و غم‌انگیز داشت و در سال چهاردهم هجری با هجوم اعراب مسلمان به ایران، به همراه فرش بهارستان (در مدائن) پاره پاره و به غنیمت برده شد.
چرم پاره‌ای که کاوه آهنگر نخستین بار برای واژگونی حاکمیت یک سلطان تازی در آسمان ایران به اهتزاز درآورد، سرانجام با پشت سرگذاشتن سال‌های پرافتخار، دوباره به دست تازیان پاره شد و گوهرهایش به غارت رفت.

نخستین پرچم پس از انقلاب مشروطه
هنوز مشخص نشده که سه رنگ پرچم با چه تعبیری در زمان مشروطه انتخاب شده است. ولی انتخاب رنگ‌های سبز و سفید بی ارتباط به سنت‌های شیعی و اسلامی نبوده و رنگ سرخ، نشان دهنده قدرت نظامی بوده است. گفته شده در زمان مشروطیت عده‌ای قصد داشتند پرچمی سرخ رنگ با نشان شیر و خورشید را جایگزین پرچم سه رنگ کنند. ولی سرانجام طبق الحاقیه پنجم قانون اساسی 1285 خ مشروطه، پرچم سه رنگ سبز و سفید و سرخ با نشان شیر و خورشید، نشان رسمی ایران اعلام شد. اولین بیرق پس از مشروطیت با وضع مرتب و یکنواخت از نظر قرار گرفتن رنگ‌ها، آماده و با قانون اساسی مطابقت داده شد. این بیرق در کرمانشاه دوخته شد و در سال 1294 خ، حدود ده سال پس از فرمان مشروطیت، با هواپیما به تهران آورده شد.

شكل پرچم، پس از انقلاب اسلامی
پرچم جمهوری اسلامی ایران، در تاریخ هفتم مرداد 1358 خ توسط “حمید ندیمی” طراحی و پس از تأیید هیأت هجده نفرة کارشناسان و طراحان، به تأیید نهایی حضرت آیت الله روح‌الله موسوی خمینی (ره)، رهبر و بنیانگذار فقید جمهوری اسلامی ایران رسید. این پرچم شامل سه نوار افقی سبز، سفید و قرمز است که کلمة الله (به جای شیر و خورشید) در وسط آن نقش بسته است.
چهار هلال در وسط نوار سفید نشان‌دهندة کلمة الله و پنج عنصر موجود در آن نشان‌دهندة پنج رکعت نمازهای واجب روزانه در اسلام است. به عقیدة طراحان، طرح موجود در وسط پرچم نگاره گل لاله را دارد که نماد شهادت است و یـادآور شهیدانی است که جان خود را در راه عشق به میهن از دست داده‌اند. بر اساس باوری دیرینه، اگر کسی برای دفاع از میهن جان خود را از دست بدهد، گل لاله‌ای روی مزار او می‌روید. همچنین می‌توان به تکرار کلمة الله اکبر بر روی نوارهای سبز و قرمز، در حاشیة نوار سفید، به تعداد یازده عدد در بالا و یازده عدد در پایین اشاره کرد که نشان دهندة عدد 22 و نمایانگر روز پیروزی جمهوری اسلامی ایران در 22 بهمن 1357 است.

درفش در کتاب‌های دینی
در کتاب‌های دینی زرتشتی، در بخش‌های گوناگون به واژه‌های سپاه، مرز و درفش که نشان‌های سازمانی ارتش آن روز بوده، برمی‌خوریم. آن‌ها درفش را نشانة نیرومندی، پیروزی و حاکمیت می‌دانستند و هربار که از سپاه، آبادانی و لشکرکشی صحبت ‌شده، نام درفش نیز به چشم می‌خورد.
درفش در شاهنامة فردوسی
در ایران باستان پرچم‌های گوناگونی از زرد و سرخ و بنفش که روی آن‌ها پیکرة خورشید، ماه، شیر و پلنگ نقش بسته و به نوک آن‌ها تندیسه‌های زرین یا سیمین از ستارگان یا جانوران گذاشته می‌‌شده، فراوان بوده ‌ است. روایات ملی و کهن، دربارة درفش کاویانی که باستانی‌ترین پرچم ایران بوده، آورده شده است.
در داستان رستم و سهراب نیز از درفش‌هایی یاد شده که هر کدام گویای برنامه و مراسمی بوده‌اند، مثلاً درفش زرد رنگ با پیکرة خورشید و ماه زرین بر بالای چوب پرچم، ویژة پادشاه بود. بیرق فرماندة سپاه توس، پیکرة پیل داشته است. بیرق گودرز، بنفش رنگ و آراسته به پیکر شیر و گوهر نشان بوده و بر بیرق رستم، نقش پیکر اژدها داشته است.
داستان درفش کاویان
مقدمة به وجود آمدن درفش (پرچم) در ایران باستان در روایت ملی ” کاوه آهنگر” جایگاه ویژه‌ای دارد. او که در زمان ضحاک قیام کرد و پیش‌بند چرمی خود را روی نیزه‌ای قرار داد که این مبنای درفش شاهنشاهی ایران شد که “درفش کاویان” یعنی درفش کاوه نام گرفت.
آورده‌اند که در زمان حکومت ضحاک، سلطان تازی تبار، بساط خرد و دانش‌ فرو ریخت و نادانی، چاپلوسی و بی‌مایگی، جای درستی و شایستگی را گرفت. خردمندان و فرزانگان خوار شدند و دیوانگان و دژخیمان کارهای ادارة کشور را در دست گرفتند. دیوخویان چاپلوس و هرزه، هر روز بر فشار و بیدادگری‌های خود می‌افزودند و مردم را در زیر چنگال اهریمنی خود با اتکاء به نیروی پلید ضحاک بیدادگر می‌فشردند. او جز در بند کشیدن، شکنجه دادن و زشتی‌های دیگر هیچ نمی‌دانست. فجایع ضحاک به قدری هولناک شده بود که هیچ‌کس بر جان خود امان نداشت و حتی کانون زندگی خانواده‌ها مختل و پریشان شده بود.
در داستان‌ها آمده که ابلیس به صورت جوانی بر او ظاهر و آشپز خاص او شد. هر روز خوراک‌های گوارا و لذیذ برای ضحاک آماده می‌کرد و شانه‌های او را می‌بوسید. دیری نگذشت که دو مار سیاه رنگ بر شانه‌های ضحاک پدید آمدند که پزشکان از درمان آن‌ها عاجز و ناتوان شدند. ابلیس به ضحاک گفت که درمان درد او و خواباندن خروش مارها، مغز جوانان سرزمین اوست. این پیشنهاد، ضحاک را در وحشیگری‌های خود جسورتر ساخت. ابلیس از مغز جوانان، خورش تهیه می‌کرد و او را به خورد مـارها می‌داد تا آهسته آهسته به خواب بروند. مأموران ضحاک، جوانان را در نیمه‌های شب در خواب می‌دزدید و به دست ابلیس می‌سپردند و او آن‌ها را ستمکارانه می‌کشت و برای درمان و آرامش مارهاي شانة ضحاک، خورش می‌ساخت.
مردم همیشه این انتظار رنج‌آور را داشتند که چه وقت، زمان ربوده شدن فرزندان آن‌ها فراخواهد رسید. تا اینکه دو مرد به نام‌‌های “ارمایل” و “کرمایـل” به استخـدام آشپز‌خانة ضحاک درآمـدند. آنـان که از بیـدادگری‌های ضحاک و بی‌کیشی مأمورانش به تنگ آمده بودند با دلی پر از خون و چشمانی پر از اشک، شاهد فجـایع مـأموران ضحاک بودند و هـر روز یکـی دو نفر را که قرعة مـرگ به نـامشــان زده ‌می‌شد، می‌کشتند، اما مـغز آن را با مغز گوسفند (به جای مغز انسان) می‌آمیختند تا به این ترتیب بتوانند هر روز یک جوان را فراری دهند. به این ترتیب در ماه، سی جوان از مرگ رها شده و سـر به کوه و بیـابان می‌گذاشتند، تا لشگری برای برانداختن ضحاک ستمگر بیارایند.
شبی ضحـاک در خواب دیـد که دو مـرد، با گرزی از سر گاو، به سوی او پیش می‌آیند و آن را بر سر او می‌کوبند. با فریادی بلند از خواب پرید. از موبدان و اخترشناسان جهت تعبیر خواب خویش راهنمایی گرفت. موبدان و اخترشناسان سه روز انجمن کردند ولی جرأت گفتن، نتیجة خواب را نداشتند. سرانجام تعبیر خواب را بیان داشتند که مردی به نام “فریدون” که پدرش آبتین و مادرش فرانک نام دارد، باعث گرفتن تاج و تخت شما خواهد شد و ایـن کودک همین امـروز پا به عرصة وجـود گذاشته است. ضحاک خانه به خانه به دنبال فریدون و خانواده‌اش می‌گشت. اما فرانک و آبتین از دست ضحاک فرار کردند تا بتوانند فرزند خود را بزرگ کنند. فرانک در دامنة کوه البرز رفت و در آنجا فرزندش را به مردی وارسته و پارسا که به سکوت و آرامش کوهستان دل خوش کرده بود، سپرد تا از دست ضحاک ستمگر در امان باشد. ضحاک از این کار با خبر شد و به آن منطقه لشکر کشید و همه را کشت، حتی جانواران سودمند را هم نابود کرد، ولی فریدون را نیافت.
ضحاکِ عرب تبار، روز و شب در اندیشة فریدون آرام و قرار نداشت و از ترس آینده در فکر بسیج نیروی عظیمی بود. فرمان داد تا کتابی در مورد داد و دهش و کارهای نیک او بنویسند. مردان چاپلوس کشور، به دور از آیین راستی و فرزانگی به پا خاستند و فرمان بردند و نوشتند و گواهی دادند که ضحاک جز به راستی و درستی و دادگری فرمان نداده است. در این هنگام، فریادی ستُرگ، سکـوت و بی‌خبری را به هم ریخت و پردة غفلت را از جلوی چشمان حیرت‌زدة بزرگان کنار زد و ایشان را از دروغ و بیدادگری خودشان آگاه کرد. او آهنگری بود که هجده فرزند او را خورش مارها کرده بودند. ضحاک از بیم جان و حکومت خود، از او دلجویی بسیار کرد و از آهنگر خواست که در یک انجمن بزرگ، به دوستی او گواهی دهد. آهنگر وقتی دید سران و بزرگان دل به گفتار ضحاک سپرده و از خود نیرویی ندارند، غرّید و فریاد زد که همة شما اهریمنی و دوزخی هستید، ننگ بر شما باد. کاوه، مردم ایران را به شورش و انقلاب دعوت کرد. هیجانی سترگ پدید آمد و زمانی که جنگجویان فراوان گرد آمدند، سپاه عظیمی برای دادخواهی و درهم شکستن قدرت اهریمنی این حاکم بیگانه، با تکیه به گروه‌های ملی و میهنی، برای رهایی مردم از بیداد و ستم، به راه افتاد و به فرماندهی کاوه به نهانگاه فریدون رفتند. فریدون، چرم پاره کاوه را به عنوان درفش و مظهر استقلال این نیروی انقلابی، با دیبای رومی آراست و گوهرنشان کرد و آن را با رنگ‌های سرخ، زرد و بنفش، زینت بخشید و نامش را “درفش کاویانی” گذاشت که این درفش در همة جنگ‌ها مایة فراخی، پیروزی، تندرستی و سرافرازی سپاهیان ایران شد.
فریدون توانست به همراه نژاد کیان، بر ضحاک چیره شود و در آغاز مهر ماه ، تاجگذاری کند و زمام امور کشور را به دست گیرد. آیین مهرگان در حقیقت ارج بر دادگستری و جشن پیروزی حق بر باطل و یادبودی از نجات مردم از چنگال مهیب دیو ستم، می‌باشد.
متأسفانه درفش کاویانی که یادگار افتخارآمیز این دوران بود، پایانی تلخ و غم‌انگیز داشت و در سال چهاردهم هجری با هجوم اعراب مسلمان به ایران، به همراه فرش بهارستان (در مدائن) پاره پاره و به غنیمت برده شد.
چرم پاره‌ای که کاوه آهنگر نخستین بار برای واژگونی حاکمیت یک سلطان تازی در آسمان ایران به اهتزاز درآورد، سرانجام با پشت سرگذاشتن سال‌های پرافتخار، دوباره به دست تازیان پاره شد و گوهرهایش به غارت رفت.

اشتراک گذاری مقاله : Array
نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *