مادها
مادها (Mads) (در حدود 701 ـ 550 پ م)
مادها مردمي آريايينژاد بودند كه در اواخر قرن هشتم يا اوايل قرن هفتم پیش از میلاد، دولت ماد را بنيان گذاشتند. مقرّ اصلي آنها نواحي غرب ايران بود. آنان ابتدا در دهكدههايي به صورت گروههاي پراكنده ساكن بودند و زندگيشان فاقد هرگونه حكومت مركزي بود؛ در نتيجه، بيقانوني در آن سرزمين رايج بود. “دياكو” یا “دیاکِس” (Déjoces)، كه يكي از مردان برجستة زمان خود بود در برابر ظلم و بيداد آن روزگار، با جديّتي تمام به اجراي عدالت و گسترش اخلاق و قانون پرداخت. مردم كه شايستگي و برتري او را مشاهده كردند، برآن شدند تا براي سامان بخشيدن به وضعيت خود، او را به پادشـاهي برگزينند. بنابراين، كاخي در اكباتان براي او ساختند و او مدت 53 سال بر ايشان پادشاهی كرد و در سال 655 پ م، درگذشت.
پس از دياكو، پسرش “فرورتيش” يا “خشتريته” (Khashatharita) به پادشاهي رسيد. او وارث پادشاهی بر قلمرو نسبتاً وسيعي بود كه از همدان تا بخش خاوري دماوند و كنارههاي كوير كشيده ميشد. فرورتيش با آشوريها وارد جنگ شد، اما از آنجاييكه هنوز ورزيده نبود در جنگي كه ميان آن دو درگرفت كشته و اين جنگ به نفع آشوريها به پايان رسيد. پس از فرورتيش فرزندش “هووخشتره”، جانشين پدر شد. او كه از اشتباه پدرش در جنگ با آشوريها آگاهي داشت، سپاهیانی به شيوة آشوريها تشكيل داد و سپس با آنها به جنگ پرداخت و توانست در يك مرحله آنها را شكست دهد. اما در همين حال، سكاها از سمت شمال، وارد سرزمين ماد شدند. سكاها از ابتدا در علفزارهاي بيدرخت بخش جنوبي روسية اروپا ميزيستند و گاه و بيگاه به كشورهاي مجاور ميتاختند تا غنائمي به دست آورند. به اين ترتيب آنها در اوايل قرن هفتم پيش از ميلاد،كشور ماد را به مدت 28 سال، يعني از سال 633 تا 605 پ م، زير سلطه و نفوذ خود گرفتند. اما هووخشتره كه سرداري دلير و شايسته بود، توانست زمام امور را در دست گيرد و سكاها را شكست داده و طي جنگهاي پيدرپي، دوباره بر بخش بزرگي از سرزمين ماد تسلط یابد. پس از آن او بار ديگر متوجه آشوريها شد و اين بار شكست سختي به آنها داد و به اين ترتيب آشوريها در سال 612 پ م، به دست مادها منقرض شدند.
مادها به تدريج از سمت شرق، سرزمینهای اطراف دریای مازندران و ارتفاعات زاگرس را گرفته و تا باختر و جیحون پیشروی کردند. اين همان محدودة ماد بزرگ است كه بزرگترين شهر آن همدان يا “هگمتان” نام داشت كه آشوريها آن را “آمادا” گفتهاند و اسم متداول “اكباتانا” در زبانهای اروپايي از همين ريشه است.
بنیانگذاری دولت ماد كه زبان رسمي آنان پارسي بود، در امر گسترش و توسعة زبان پارسي در استـانهاي مختلف ايران از اهميت خاصي برخوردار بوده است. هنگامي كه در سدههاي پيش از ميلاد، مردم ماد در آذربايجان داراي خط و نوشتار بودند، در آلبانياي قفقاز، اثري از خط و نوشتار وجود نداشت. اقوامي چون ايرانيها و ارمنيها كه فرهنگ والايي داشتند، توانستنـد موجوديت زبـان، ادب و فرهنگ خـود را تا سرحد امكان حفظ كنند. در حدود از هزارة نخست پيش از ميلاد، نمونههايي از خط و نوشتار در سـرزمين آذربايجان ديده شده است و ايـن همـان است كه امـروزه “خط پارسي باستان” يا “خط هخامنشي رديف اول” خوانده ميشود، كه از نظر اصل و منشاء، مربوط به دودمان مادهاست. پس از مرگ هووخشتره، “آستياگ” (Astyages) يا “آژدهاك” به پادشاهي رسيد.
در داستانها آورده شده که: آستیاگ، پادشاه ماد، شبی در خواب دید که از دخترش ماندانا چنان درختی سترگ روییده که همدان و تمام سرزمین را زیر سایة خود گرفته است. مغهای دربار، آستیاگ را چنان از تعبیر خواب ترساندند که به جای وصلت با مادها، دختر خود را به “کمبوجیه” که فرمانروای پارس و شاهزادهای نجیب و آرام بود داد، زیرا آستیاگ پارسها را از مادها پستتر و بیضررتر میدانست. پس از گذشت یک سال از این ازدواج، آستیاگ بار دیگر خوابی آنچنان دید و به شـدت ترسیـد و دخـتر خود را مجبور کرد به دیدن او برود. همین که ماندانا به همدان رسید، او را در قصر خود نگه داشت، تا فرزندش به دنیا آید. سپس شاه ماد، نوزاد را به یکی از خویشاوندان خود، هارپاک داد تا او را بکشد. هارپاک، نوزاد را به خانه برد و به همسرش گفت: من چنین جنایتی نمیکنم؛ اولاً این طفل با من قرابت دارد، ثانیاً شاه اولاد زیادی ندارد و ممکن است دختر او جانشینش شود، در این صورت من توسط ملکهای که پسرش را کشتهام،کشته خواهم شد. بنابراین، کودک را به چوپانی داد، که او را به جنگل برده و بکشد. همسر چوپان که به تازگی فرزندِ مردهای به دنیا آورده بود به شدت متأثر شد و از چوپان خواست تا نوزاد مردة خود را به جنگل اندازد و این کودک را به فرزندی نزد خود نگاه دارند. چوپان قبول کرد، نزد هارپاک رفت و گفت: امر شما اجرا شد، کسی را بفرست جسد نوزاد را ببیند. هارپاک چند تن را برای اطمینان فرستاد و بعد دستور داد جسد پسر چوپان را در مقبرة شاهی به اسمی دیگر دفن کنند.
سالها گذشت و آن نوزاد به سن ده سالگی رسید و همبازی امیرزادگان شد. روزی در بازی، همبازیهایش او (کوروش) را به شاهی انتخاب کردند، او دوستان خود را به دستههایی تقسیم و به هر کدام وظیفهای محول کرد، عدهای را اسلحهدار خواند، چند تن را برای ساختن قصری معین کرد و … اما، بعد در حین بازی یکی از این افراد او که از امیرزادگان بود، حکم او را اجرا نکرد. آنگاه کوروش دستور داد، پسر را گرفتند و سخت تنبیه کردند. امیرزاده پس از خلاصی، به شهر رفت و شکایت پسر چوپان (کوروش) را به پدر خود برد؛ او، پسر را برداشته نزد آستیاگ رفت و محل آسیبدیدة او را به شاه نشان داد و از کوروش به آستیاگ شکایت کرد.
شاه، چوپان و پسرش را فراخواند و از او بازخواست کرد، کوروش در پاسخ گفت: در این ماجرا حق با من است، زیرا مرا به شاهی انتخاب کردند و همه دستور مرا اجرا کردند جز او که اعتنایی به حرف من نداشت، این بود که تنبیهش کردم، حالا اگر مستحق مجازات میباشم اختیار با شماست. با شنیدن این سخنان، آستیاگ از شباهت او با خودش و از چابکی و خوش فکری او متحیر شد. مدتی فکر کرد و سن پسر چوپان را پرسید، سپس از چوپان دربارة این قضیه پرسوجو کرد. زمانی که دید چوپان چیزی نمیگوید او را شکنجه کرد و چوپان به همه چیز اعتراف کرد؛ آستیاگ، هارپاک را نزد خود فراخواند، هارپاک نیز حقیقت را گفت. آستیاگ از کار هارپاک بسیار خشمگین شد ولی به روی خود نیاورد و گفت:
“وجدان من از کاری که کرده بودم، ناراحت بود و همواره میبایست ملالت و سرزنش دختر خود را میشنیدم.” گفته شده که بعدها آستیاگ برای تنبیه، دستور به کشتن پسر هارپاک داد. پس از این کارها آستیاگ مغها را فراخواند و گفت پسر دختر من زنده است، اکنون عقیدة شما چیست؟ مغها گفتند: “خوابی که دیده بودی واقع شده و همبازیها او را به شاهی انتخاب کردهاند و دیگر خطری از او برای تو نیست. برای خود ما این خواب اهمیت داشت و منافع ما اقتضا میکرد که در حفظ پادشاهی تو که از خود ما هستی، بکوشیم چه اگر کوروش به تخت نشیند، پارسیها بر ما مسلط خواهند شد. پس بدان که اگر خطری بود میگفتیم و چون خواب واقع شده جای نگرانی نیست، ولی بهتر است که او را به پارس بفرستی.”
آستـیاگ از این جواب بسیار خوشحال شد و به کوروش گـفت: فرزند، بـرای یک خـواب پـوچ میخواستم تو را آزار کنم، ولی اقبالت تو را نجات داد. اکنون به پارس برو و پدر و مادر واقعی خود را بیاب.
کوروش روانة پارس شد و به دیدن کمبوجیه و مادر خود شتافت، آنچه را که راجع به سرگذشت خود از همراهانش در راه شنیده بود، برای آنها بیان کرد. آنها بسیار خوشحال شدند و کوروش در دربار پدر خود کمبوجیه (که پادشاه پارس و دستنشاندة ماد بود) بزرگ شد.
کوروش در ابتدا خیال شوریدن بر ماد را نداشت، ولی هارپاک که از آستیاگ کینه به دل داشت و خبر نیکویی و دلیری کوروش را شنیده بود، پنهانی به او پیامها میفرستاد و او را بر ضد شاه ماد تحریک میکرد.
به قدرت رسيدن مادها داراي اهميت بسياري در دوران تاريخي مشرق است؛ چرا كه تا آن زمان مللي در آسيا حكمراني ميكردند كه نژاد مشخصي نداشتند و آمدن مادها باعث شد تا براي اولين بار تسلط سامي نژادها در آسياي غربي كمرنگ شود و آرياييها برتري خود را نشان داده و دولتي بزرگ در غرب آسيا تشكيل دهند.
گور دخمة قیزقاپان، مقبرهای دیگری از دوران مادها که در دهکدة سورداشی نزدیک سلیمانیه عراق، شناسایی شده است.
مقبرة پادشاه ایرانی “دیاکو”، بنیانگذار حکومت ماد، در دخمة سنگی فخریگاه بر بالای شهر تاریخی اندرقاش، در 18 کیلومتری مهاباد