سبك عراقي
سبك عراقي
در هر دوراني عامل اصلي تغيير سبك شعر، تغييرات و تحولات اجتماعي بوده است. در اين دوران، حملۀ مغولان (615 ق) اوضاع را به كلي دگـرگون ساخت و سبك خراساني از بين رفت و كمكم سبك عراقي جايگزين آن شد.
مغـولان در اوايـل قرن هفتم هجری به خراسان حمله كردند. خراسان در آن زمان مهد فرهنگ ايران شده بود و كتابخانههاي زيادي داشت كه البته در حملۀ سلجوقيان و غزنويان نيز تا اندازهاي آسيب ديده بودند، ولي اين بار اين كتابخانهها به طور كامل نابود شدند. اهالي فضل و ادب آن دورة ايران، يا كشته شدند و يا به هند و آسياي صغير پناه بردند. دربارهاي ايراني كه محل اجتماع اديبان و شاعران بود، ويران شد و ديوان بسياري از شاعران از جمله ديوان رودكي نابود شد. از اين رو دستنويس بسياري از متون و ديوانها، مربوط به دوران بعد از مغول است. سبك عراقي كه از لحاظ تاريخي در دورة مغولان، ايلخانان و تيموريان رايج بود، از قرن هفتم هجری آغاز شد و تا اواخر قرن نهم هجری ادامه پيدا كرد. از آنجاييكه بعد از حملة مغول كانون فرهنگي ايران، از خراسان به اصفهان (عراق عجم) انتقال يافت، سبك اين دوره را «سبك عراقي» ناميدهاند. در این دوره، به بخشهایی از غرب ایران نیز عراق میگفتند اما برای تمایز با بخش میانرودان، آنجا را عراق عرب و بخش ایرانی را عراق عجم مینامیدند. شاعران و نويسندگان بزرگ اين دوره بيشتر از شهر اصفهان هستند. در واقع عرفان و غزل دو ويژگي مهم سبك عراقي بودند.
سبک عراقی در حقیقت همان سبک خراسانی است با این تفاوت که در آن واژههای عربی بیشتر شده و همچنین به دلیل جابجایی مراکز قدرت و گسترش علوم در حوزههای آموزش علمی و فرهنگی شهرهای مختلف ایران، واژههای علمی، حِکَمی، فلسفی، دینی، نجومی و پزشکی در آثار شاعران وارد شده و رنگ و جلوة خود را به شاعران سبک عراقی بخشیده است.
در این سبک، قصیده بیشتر جای خود را به غزل و سادگی و روانی و استحکام جای خود را به لطافت، کثرت تشبیهات، تعبیرات و کنایات زیبا و تازه و در عین حال دقیق و باریک داد. در این دوره قالب مثنوی نیز اهمیت بسیاری پیدا میکند و تا دورههای بعد ادامه مییابد. مدح بیش از قبل و هزل و هجو در این دوره رواج پیدا کرد و عشق و عرفان و اخلاق از دورنمایههای رایج در این سبک است.
به طور کل سبک عراقی را از سه جهت میتوان مورد بررسی قرار داد:
- از لحاظ چهارچوب زبان، همان چهارچوب فارسی قدیم، یعنی سبک خراسانی است که بسیاری از مختصات کهن خود را از دست داده و در عوض تا حدودی مختصات جدید یافته است و آن مقدار از مختصات سبک خراسانی که در آن مانده به لحاظ بسامد با دورة قدیم متفاوت است. میتوان گفت زبان از دیگاه خوانندة امروزی مأنوستر است، لغات فارسی اصیل قدیم کم شده و به جای آن لغات عربی جایگزین شده است. سبک عراقی مابین زبان کهن خراسانی و زبان جدید سبک هندی به بعد است.
- از لحاظ فکری: اگر شعری عاشقانه باشد دیگر مقام معشوق پست نیست بلکه چنان والاست که قابل اشتباه با معبود است و اگر عرفانی باشد، عرفانی است که دیگر از شرع و پند و اندرز و اخلاق (که در قرن ششم مرسوم بود) دور شده است و حتی مسائلی به آن افزوده شده که در عبارت مشایخ قدیم سابقه نداشته است. در کنار همة اینها حمله به زاهد و صوفی هم مرسوم است. بدین ترتیب ادبیات این دوره بر خلاف ادبیات سبک خراسانی ادبیاتی است درونگرا، عشقگرا، محزون و غیر رئالیستی که بیش از آنکه به آفاق نظر داشته باشد به انفس نظر دارد.
- از لحاظ ادبی: قالب مسلط در این دوره غزل است که اندک اندک به لحاظ ابیات و تخلص، وصفی ثابت مییابد. تخلص در شعر قبل از مغول، وضع ثابتی نداشت و حتی سعدی گاهی در بیت ما قبل آخر تخلص کردهاست. در این دوره توجه به بیان و بدیع زیاد میشود و شاعران به هنرهای گوناگونی که هرگز در شعر سبک خراسانی وجود نداشت دست مییابند.
در حدود سده ششم بخشهایی از غرب ایران را نیز عراق میگفتند، امّا برای تمایز با بخش میانرودان، آنجا را عراق عرب و اینجا را عراق عجم مینامیدند. در این زمان گرانیگاه ادبی ایران به آذربایجان و عراق عجم منتقل شد.
زمانی که مغولان خراسان را به خاک و خون کشیدند دانشمندان و ادیبانی که جان به سلامت بردند ناگزیر به اصفهان، شیراز، بغداد و دیگر مناطقی که رفاه مادی و ذخایر معنوی آنها از نهب و غارت مغولان در امان مانده بود گریختند. در نتیجه انهدام بغداد، طبعاً، نفوذ عربی برافتاد و امیران محلی، خواه ترک یا ایرانی، همگی مروج زبان و ادب فارسی بودند. شعری که از ویرانههای خراسان مهاجرت کرد، در باختر، میهنی تازه یافت و «سبک عراقی» جلوهگاه آن گشت.
ولی، باید در نظر داشت که اختلاف این سبک و سبک خراسانی نه ناشی از سرزمین و نه بر اثر اختلاف سلیقه است، بلکه یک فن ادبی است که چون میراثی از خراسان منهدم شده به عراق، که رویهمرفته از حملات مغولان مصون مانده، میرسد و عراق آن را احیا میکند و اشاعه میدهد؛ زیرا، خراسان، که از جمعیت تهی شده بود مدتهای دراز توان آن را نداشت و بدین ترتیب، واضح میگردد که تهاجم مغولان دوران ادبی نوینی به وجود میآورد.
در دوران مربوط به سبک عراقی بر اثر سیاست سلجوقیان، مدارس مختلف دینی تأسیس شد. تفسیر و منطق و حکمت و ادب تازی در این مدارس تدریس میشد. شاعران و ادیبان نیز با آنها آشنا میشدند.
رواج شعر پارسی در پارس و آذربایجان سبب شد که در شعر فارسی تحوّلی اساسی بهوجود آید این تحوّل را میتوان قبل از همه در شعر انوری و ظهیر فاریابی مشاهده کرد. انوری نخستین کسی است که از یک طرف قصاید و مدایح اغراقآمیز و پُرصنعت را وارد شعر کرد و از طرف دیگر غزلهای لطیف و پرشور سرود. پرچمدار شیوه تازه در ایران خاقانی و نظامی گنجوی شدند و در عراق جمالالدین اصفهانی و پسرش کمالالدّین این شیوه را برگزیدند و سعدی و حافظ آن را به اوج رساندند. نظامی داستانسرایی عاشقانه را به زیباترین شکل خویش بهسامان رسانید. روحيۀ ايرانيان بعد از حملۀ مغول آسيب ديده و شكست خورده بود، به همين سبب نياز به سخنان آرامشبخش و توجه به امور اخروي داشت. لذا در اين دوره، تصوف رواج بيشتري پيدا كرد. از شاعران قرن ششم هجری سنايي (437 – 525 ق)، خـاقاني (520 – 595 ق) و نظامي (540 – 598 ق) بودند كه در اشعارشان مطالب عرفاني، اخلاقي و معنوي ديده ميشد. سنايي اولين شاعر بزرگ آن زمان بود كه عرفان را به طور گسترده و آشكار وارد شعر فارسي كرد. قبل از سنايي نيز عرفان در متون ادبي ديده ميشد اما سنايي عرفان را به عنوان يك موضوع جديد شعري اصالت داد. با اين حال، عرفان اوليهاي كه در قرن ششم هجری در آثار اين بزرگان ديده ميشود، مقولهای ميان عرفان و شريعت است، عرفان به كمال رسيدهاي نیز در آثار بزرگاني مانند مولانا (604 – 672 ق) و حافظ (727 – 792 ق) ديده ميشود. شعر شرعي و عرفاني اين دوره در حقيقت عكسالعملي در مقابل شعر مدحي دورة پيش از آن است. در قرن هفتم هجری، عرفان در آثار عطار (537 – 617 ق) و مولانا به اوج خود رسيد.
آفرين، جانآفرين پاك را
آنكه جان بخشيد و ایمان خاك را
عرش را بر آب، بنياد او نهاد
خاكيان را عمر بر باد، او نهاد
آسمان را در زبردستي بداشت
خاك را در غایت پستي بداشت
(عطار نيشابوري)
هر نفس آواز عشق، ميرسد از چپّ و راست
ما به فلك ميرويم، عزم تماشا كِراست
ما به فلك بودهايم، يار ملك بودهايم
باز همان جا رويم، جمله كه آن شهر ماست
خود ز فلك برتريم، وز ملك افزونتريم
زين دو چرا نگذريم، منزل ما كبرياست
گوهر پاك از كجا، عالم خاك از كجا
بر چه فرود آمديت، بار كنيد اين چه جاست
(مولانا)
در قرن هشتم هجری، حافظ شيرازي عرفان را در غزليات خود به شيوهاي ديگر جلوهگر ميسازد:
دل ميرود ز دستم، صاحبدلان خدا را
دردا كه راز پنهان، خواهد شد آشكارا
كشتي شكستگانيم، اي باد شرطه برخيز
باشد كه باز بينم، ديدار آشنا را
ده روز مهرگردون، افسانه است و افسون
نيكي به جاي ياران فرصت شمار يارا
آسایش دو گیتی، تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت، با دشمنان مدارا
در عرفان به كمال رسيدة قرنهاي هفتم و هشتم هجری، عقل و علم مورد نكوهش و سرزنش قرار ميگيرد. به طور كل، عرفان زير ساختي حماسي دارد كه در آن اساطيري مانند رستم به قهرماناني تبديل ميشوند كه با ديو نفس ميجنگند. در مجموع، عرفان حركت انسان و زمين بـه سوي خدا و آسمان است كه يكي از ويژگيهاي اصلي شعر اين دوره است.
غزل
ويژگي ديگر شعر اين دوره غزل است. غزل همان تغزل است كه در اوايل قرن ششم هجری به علت كسادي بازار مدح از قصيده جدا شد. اولين غزل فارسي در آثار به جا مانده از شهيد بلخي (متوفي 325 ق) و رودكي (260- 329 ق) ديده ميشود.
غزل در قرن ششم هجری در وضعيت ميانه است، يعني نه خامي غزلهاي قرنهاي گذشته را دارد و نه به پختگي غزل قرنهاي هفتم و هشتم ميرسد.
سنايي آغاز كنندة رشد غزل بود و همانطور كه پيش از اين گفته شد، او اولين كسي بود كه مضامين عرفاني را وارد شعر فارسي به ويژه غزل كرد:
اي دل ار مولاي عشقي ياد سلطاني مكن
در ره آزادگـان بسيار ويراني مكن
همره موسي و هارون باش و در ميدان عشق
فرش فرعوني مساز و فعل هاماني مكن
بعد از سنايي شاعراني مانند خاقاني(520 – 595 ق)، نظامي (540 – 598 ق)، جمالالدّين اصفهاني (متوفي 580 ق)، انوري (متوفي 585 ق) و ظهير فارابي (متوفي 598 ق) نيز به زيبايي غزلسرايي كردند.
نمونهاي از غزل خاقاني:
دردی که مرا هست، به مرهم نفروشم
ور عافیتش صرفه دهی، هم نفروشم
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
من درد نوازنده، به مرهم نفروشم
ای خواجه من و تو، چه فروشیم به بازار
شادی نفروشی تو و من غم نفروشم
رازی که چو نای از لب یاران ستدم من
از راه زبان، بر دلِ همدم نفروشم
من نیست شدم، نیست شدن مایة هستی است
کآن تیغ، به صد تاج سرِ جم نفروشم
و نمونهاي از غزل نظامي:
اي همه هستي ز تو پيدا شده
خاك ضعيف از تو توانا شده
زيرنشين عَلَمت كاينات
ما به تو قائم، چو تو قائم به ذات
هستي تو صورت پيوند في
تو به كس و كس به تو مانند نِي
آنچه تغيّر نپذيرد تويي
وانكه نَمُرْدَست و نميرد، تويي
اما در قرن هفتم هجری رنگ و عطر غزل، در سرودههاي شاعر شيرين سخن پارسي، سعدي (605 – 690 ق) فراز بيسابقهاي پيدا ميكند. ديوان غزليات سعدي اوج غزلهاي عاشقانۀ فارسي را ثبت كرده است. معشوق در غزل او مقام والايي دارد كه گاهي به معبود شعر عرفاني نزديك ميشود اما در كل معشوق، زميني است. عمق شعر سعدي هنرمندانه و پيچيده است، اما در ظاهر ساده به نظر ميآيد. شعر او همان سهل و ممتنع قدماست. خلاصه اينكه غزل سعدي را بايد نمونۀ كامل و كم نظير غزل فارسي دانست.
به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم ازوست
عـاشقم بـر همـه عالم كه همـه عالم ازوست
به غنيمت شمر اي دوست، دم عيسي صبح
تـا دل مرده مگـر زنـده كند كاين دم ازوست
به حلاوت بـخورم زهر كه شاهد ساقي است
به ارادت بـِكشـم درد كـه درمان هم ازوست
پــادشاهـي و گـدايي بـرِ مـا يكسان است
كه بدين دَر، همه را پشت عبادت خم ازوست
سعديا سيل فنا گر بكَند، خانة عمر
دل قوي دار كه بنياد بقا، محكم ازوست
سعدي علاوه بر غزل و مثنوي، در قصيده نيز چيره دست بود اما قصايد او مانند قصايد كهن و قديمي (سبك خراساني) نيست. قصايد او به سبك عراقي است، زبان قصايد او لطيف است و مختصات كهنه و خشن فارسي قرنهاي اول هجري را ندارد. از نظر فكري، در قصيدههاي او مدح و اغراق وجود ندارد، بلكه در آن بيشتر به پند و اندرز و مضامين عرفاني پرداخته شده است. از نظر زباني نيز در شعر او استعاره و بديع بسيار وجود دارد.
نمونهاي از قصيدة سعدي:
بس بگرديد و بگردد روزگار
دل به دنيا در نبندد هوشيار
اي كه دستت ميرسد كاري بكن
پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار
اينكه در شهنامهها آوردهاند
رستم و رويينهتن اسفنديار
تا بدانند اين خداوندان مُلك
كز بسي خلق است دنيا يادگار
اين همه رفتند و مايِ شوخ چشم
هيـچ نگرفتيم از ايشان اعتبار
همانطور كه گفته شد سعدي به اوج رسانندة غزل عاشقانه در زبان فارسي بود. اما غزل عارفانۀ قرن ششم هجری كه سنايي بنيانگذار آن بود در قرن هفتم هجری به اوج خود رسيد. شاعراني مانند عطار و مولانا ادامه دهندة راهي بودند كه سنايي در آن قدم گذاشته بود. اوج غزل عرفاني در اشعار مولانا دیده ميشود. در غزليات مولانا، حقيقتنمايي از سطح والايي برخوردار است. غزليات او شرح زندهاي است از مجالس سماع كه در حال شور و نشاط سروده شده است. از ويژگيهاي شعر مولانا موسيقي قوي شعر، خـاصيت حقيقتنمايي، تأثيرگذاري، نشاط و شادي، مبارزه با غم و اندوه، وجهشبههاي نوين عرفاني، كاربرد زياد تلميح و زبان نمادين را ميتوان نام برد. در غزليات مولانا، عرفاني با ژرفاي حماسي وجود دارد كه ميتوان آن را «عرفان حماسي» ناميد.
نمونهاي از شعر مولانا:
بنماي رخ كه باغ و گلستانم آرزوست
بگشاي لب كه قند فراوانم آرزوست
گفتي ز ناز بيش مرنجان مرا، برو
آن گفتنت كه بيش مرنجانم آرزوست
دي شيخ با چراغ همي گشت گِرد شهر
كز ديو و دَدْ ملولم و انسانم آرزوست
گفتند يافت مينشود، جستهايم ما
گفت آنكه يافت مينشود آنم آرزوست
يك دست جام باده و يك دست زلف يار
رقصي چنين، ميانة ميدانم آرزوست
از غزلسرايان ديگر اين دوره ميتوان اميرخسرو دهلوي (516 – 725 ق)، عراقي (610 – 688 ق) و حسن دهلوي (650 – 737 ق) را نام برد.
اما در قرن هشتم هجری پديدة ديگري در غزل فارسي طلوع كرد كه غزل عارفانه و عاشقانه را در هم آميخت و او شخصي جز لسانالغيب حافظ شيرازي (727 – 792 ق) نميتواند باشد.
ستارهاي بدرخشيد و ماه مجلس شد
دل رميدة ما را انيس و مونس شد
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
به بوي او دل بيمار عاشقان چو صبا
فداي عارض نسرين و چشم نرگس شد
غزل حافظ در سبك عاشقانه همچون غزل سعدي است، در حالي كه در سطح عارفانه مانند غزل عطار، مولانا و عراقي است. همينطور غـزل حـافظ وظيفة اصلي قصيده را كه مدح است بر دوش ميكشد. از اين رو غزل حافظ نمايندة هر سه زمينة مهم و عمدة شعري قبل از خود است. قهرمان شعر او هم معبود است، هم معشوق و هم ممدوح. شعر حافظ تلفيقي است از شعر عارفانه و عاشقانه كه در آن نه جنبۀ عاشقانه را ميتوان ناديده گرفت و نه جنبۀ عارفانه را.
از شاخصهاي چشمگير شعر حافظ طنز اوست:
واعظان كاين جلوه در محراب و منبر ميكنند
چون به خلوت ميروند، آن كار ديگر ميكنند
مشكلي دارم ز دانشمندِ مجلس باز پرس
توبه فرمايان چرا خود تُوبه كمتر ميكنند
گوييا باور نميدارند روز داوري
كاين همه قلب و دغل، در كار داور ميكنند
ولي ديگر ويژگي سبك شناختي شعر حافظ ساختارهاي متناقض (پارادوكسي) اوست:
ميان گريه ميخندم كه چون شمع اندرين مجلس
زبان آتشينم هست ليكن در نميگيرد
سبك عراقي به دليل با ثبات ماندن اوضاع اجتماعي آن زمان، همچنان تا اواخر قرن نهم هجری ادامه داشت. در سالهاي آخر قرن هشتم هجري، تيمور به ايران حمله كرد و نيمة اول قرن نهم هجری كه عهد شاهرخ تيموري (807 – 850 ق) بود، بازار شعر و شاعري رواج داشت و از ادب و هنر حمايت ميشد و دربار شاهرخ در هرات، مركز ادبي آن دوره شده بود. از شاخصهای این دوره میتوان به معماگویی اشاره کرد که بسیار رواج پیدا کرده بود.
از شاعران اين دوره ميتوان شاه نعمتالله ولي (730 – 836 ق)، مغربي تبريزي (749 – 809 ق) و قاسم انوار (757 – 837 ق) را نام برد، اما بدون ترديد شاعر معروف و سرشناس اين دوره عبدالرحمن جامي
(817 – 898 ق) است.