عبيد زاكاني

عبيد زاكاني
خواجه نظام‌الدّین عبیدالله زاکانی

عبید زاکانی، در حدود سال 701 ق، در شهر قزوین متولد شد. علت شهرت عبيد به زاكاني، انتساب او به خاندان زاكانيان است؛ شاخه‌ای از عرب بني خفاجه كه پس از مهاجرت به ايران در قزوين ساكن شده بودند.
از شرح حال و وقایع زندگانی عبید زاکانی به جز نوشته‌هایی از حمدالله مستوفی اطلاعات دیگری در دست نیست. سایر مؤلفان هرچه در مورد عبید نوشته‌اند، نقل از همین منبع بوده است. منبع دیگری که ما را با زندگی عبید آشنا می‌سازد، اشعار و نوشته‌های خود اوست که در مدح معاصران و ممدوحان خود نگاشته و به کمک آن‌ها می‌توان شواهدی از زندگی وی به دست آورد. از خاندان و نسب او چنین برمی‌آید که در کودکی آداب و فنون دبیری و ادبیات و علوم زمان خود را فراگرفته است. از سخنانش چنین به نظر می‌رسد که عبید در دورة زندگی خود، شاعر و نویسندة سرشناسی بوده است.
عبید، بیشتر از هر شاعر مردمی در ایران، وضع نامطلوب اخلاقی و اجتماعی عهد خویش را که حاصل استیلای تاتار و ظلم مغول بوده، شناخته و در آثار نظم و نثر خود، به گونه‌ای بسیار طنزآمیز، به تصویر کشیده است. اشعار عبید به طور کلی بر دو گونه‌اند: اشعار مطایبه و هزل و اشعار جدّ.
نمونه‌‌ای از اشعار عبید زاکانی:
بتی فرخ رخی فرخنده رایی
به شهرستان خوبی پادشاهی

میان نازنینان نازنینی
ز شیرینیش شیرین خوشه چینی

رخش گلبرگ خوبی ساز کرده
قدش بر سرو رعنا ناز کرده

گرفته سنبلش بر گل وطن گاه
سهیل آویخته از گوشه ماه

دو چشمش چون دو جادوی فسونکار
ج دو زلفش کاروان مشگ تاتار

دهــانش در حـقیقت کمتـــر از هیــچ
چو زلف خویشتن ناگه برآشفت
ســر زلـفیـن جعــدش پیــچ در پیــچ
بتندید و در آن آشفتگی گفت

بدان رنجور بی‌درمان بگویید
بدان مجنون بی سامان بگویی

چو سودا داری ای دیوانه در سر
ز سر سودای ما بگذار و بگذر

کجا یابی ز وصلم روشنایی
پری با دیو کی کرد آشنایی

تویی پروانه من شمع دل افروز
کجا بر شمع شد پروانه دلسوز

  • * ‌*
    ترک سرمستم که ساغر می‌گرفت
    عالمی در شور و در شر می‌گرفت…

… قصه دردش عبید از سوز دل
هر زمان می‌گفت و از سر می‌گرفت

  • * ‌*
    قصه درد دل و غصه شب‌های دراز
    صورتی نیست که جایی بتوان گفتن باز

محرمی نیست که با او به کنار آرم روز
مونسی نیست که با وی به میان آرم راز

در غم و خواری از آنم که ندارم غمخوار
دم فرو بسته از آنم که ندارم دمساز

از سر لطف دل خسته بیچاره عبید
بنواز ای کرم عام تو بیچاره نواز

بسیاری از طنزها و هجوهای عبید، با هدفی انتقادی نوشته شده‌اند؛ اما بخشی دیگر، هزل محض هستند، يعني اینكه زندگی را نمی‌توان فقط به جدّ گذراند.
دولتشاه سمرقندی، در تذکرة‌ مشهور خود می‌گوید: «عبید از شاعران زمان خود با جهان خاتون و سلمان ساوجی بارها مشاعره داشته است. عبیدالله زاکانی مردی خوش‌طبع و اهل فضل بوده، هرچند فاضلان او را از جمله هزّالان می‌دانند، امّا در علوم مختلف ادبی صاحب سبک و در روزگار شاه ابواسحاق در شیراز به تحصیل علوم مختلف مشغول بوده است».
همچنین در تذکره‌های فراوان دیگر نیز دربارة اخلاق خوش او آمده است که: «عبید به شدت پایبند اخلاق است به خصوص اخلاقی که بر پایة شریف‌ترین احساس بشری یعنی اخلاص بنا شده است. عبید ریا نمی‌کرد و از زاهدان، صوفیان و عالمان ریاکار نیز انتقاد می‌کرد».
رسالة‌ دلگشای عبید زاکانی شامل حکایات طنزآمیز و لطایفی هستند که از شهرت بسیاری برخوردارند تا آنجا که بسیاری از این حکایات و لطایف سینه به سینه به مردم منتقل شده‌اند.

عبيد زاكاني، در حدود سال 771 ق، در سن 70 سالگي درگذشت و در شيراز به خاك سپرده شد.

اشتراک گذاری مقاله : Array
نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *