فردوسي توسي
فردوسي توسي
حکیم ابوالقاسم منصوربن حسن
فردوسی، در سال 330 ق، در ده باژ از ناحیة طابران توس خراسان، دیده به جهان گشود. در جوانی عضو فعال نهضت حفظ آثار ملی ایران بود که در خراسان فعالیت داشت، بـه همین جهت، از همان زمان شروع به نظم برخي از داستانهای قهرمانی ایران کهن کرد. شاهکار بزرگ فردوسی شاهنامه است که به خاطر این اثر جاويدان، باید فردوسی را زنده کنندة مجد و عظمت دیرین ملت ایران و نگاه دارندة زبان، فرهنگ، ادبیات و هنر پارسي و شاید یکی از بانيان اتحاد مجدد ایران دانست. از زندگي شخصي فردوسي اطلاعات كمي در دست است، كه آن هم يا از اشعار وي باقي مانده و يا از كتاب هم عصران وي، مانند چهار مقالة نظامي عروضي گرفته شده است. از ابيات شاهنامه اينگونه معلوم است که وي پسري داشته كه در سي و هفت سالگي داغ فراق بر دل پدر شصت و پنج سالة خود گذاشت و از آن پس فقط يك دختر براي فردوسي باقي ماند.
مگر بهره گيرم من از پند خويش
برانديشم از مرگ فرزند خويش
جوان را چو شد سال بر سي و هفت
نـه بر آرزو يافت گيـتي و رفت
بيست و پنج سال طول كشيد تا شاهنامه به نظم درآمد. در زمان سرودن شاهنامه، حاكم توس، فردوسي را از پرداخت ماليات معاف گردانيده بود. پس از اينكه سرودن شاهنامه به پايان رسيد، علي ديلم، هفت جلد آن را نگاشت و فردوسي به همراه بودِلف به سمت غزنين حركت كرد و شاهنامه را با همراهي وزير سلطان محمود به وي عرضه داشت. در ابتدا محمود آن را قبول كرد، اما اطرافيان به دليل حسادت و ایراد بر اعتزالی بودن فردوسي، نزد محمود دليل آوردند.
در كتاب تاريخ سيستان، دربارة علت اختلاف فردوسي با سلطان محمود اينگونه آمده است:
«ابوالقاسم فردوسي، شاهنامه به شعر كرد و بر نام محمود كرد؛ چندين روز همي برخواند.
محمود گفت: همه شاهنامه خود هيچ نيست مگر حديث رستم و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست. ابوالقاسم گفت: زندگاني خداوند دراز باد، ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد، اما اين دانم كه خداي تعالي خويشتن را هيچ بنده چون رستم، ديگر نيافريد. اين بگفت و زمين بوسه كرد و برفت». ابيات زير نيز نمونة اين ادعا است:
چو شد ساخته بُردمش نزد شاه
بدان تا مرا زو بود دسـتگاه
مرا گفت: رستم كه بودست و گيو
فريدون و كيخسرو آن شاه نيو
چو شاهي مرا در زمانه نو است
بسي بندگانم چو كيخسرو است
چو اندر تبارش بزرگي نبود
نيارست نام بـزرگان شنود
اگر شاه را، شاه بودی پدر
به سر برنهادی مرا تاج زر
و گر مادر شاه بانو بدی
مرا سیم و زر تا به زانو بدی
پرستار زاده نیاید به کار
وگرنه چند دارد پدر شهریار
بسی رنج بردم درین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
«محمود كه مردي متعصب بود، خشمگين شد و در مجموع بيست درهم به فردوسي داد. فردوسي كه سخت رنجيده خاطر شده بود به گرمابه رفت و آن سيمها را بين حمامي و فقاعي تقسيم كرد و شبانه از غزنين رفت و مدتي پنهاني در منزل يكي از آشنايانش ماند تا سپاهيان محمود از توس رفتند و هنگامي كه ايمن شد، به همراه يكي از دوستدارانش به سمت توس رفت و شاهنامه را پس گرفت و به طبرستان نزد شهريار طبرستان كه از آل باوند بود و نسَب او به يزدگرد ميرسيد، رفت. شاهنامه را براي شهريار خواند و گفت: من نام محمود را از اين كتاب برميدارم و نام تو را بر آن مينهم كه اين كتاب همه آثار و اخبار اجداد تو است. شهريار به فردوسي گفت: محمود را به اين كار واداشتند، تو نام محمود را از اين كتاب نگير. محمود خود تو را باز ميخواند و رضايت تو را ميطلبد و رنج اين كتاب را از تو ميزدايد. مدتها بعد يكي از همراهان محمود به مناسبتي اين بيت را بر او خواند:
اگر جز به كام من آيد جواب
من و گرز و ميدان و افراسياب
محمود گفت: اين بيت از چه كسي است؟ گفت: از ابوالقاسم فردوسي كه بيست و پنج سال رنج برد و چنين كتابي تمام كرد و هيچ ثمري نديد. محمود گفت: كاري نيكو كردي كه به ياد من آوردي. آن آزاد مرد از من محروم ماند. پس دستور داد تا شصت هزار دينار به همراه پيام عذرخواهي براي فردوسي فرستادند. ولی هنگامي كه اشتران به دروازة شهر رسيدند، از دروازة ديگر جسم بيجان فردوسي را به سوي گورستان ميبردند.
بر سر راه جنازه، مردي متعصب اجازه نداد وي را در گورستان مسلمانان دفن كنند و اصرار ميكرده كه فردوسي رافضي بوده است. از اين رو جنازة وي را در باغ خانة خودش دفن كردند، كه امروز نيز در همان باغ قرار دارد. پاداش سلطان را بردند تا به دخترش بدهند، اما او نيز قبول نكرد و گفت: ديگر بدان احتیاج ندارد. سلطان محمود آن پول را به شخصي به نام ابوبكر محمد اسحاق داد تا روستايي به نام «چاه» را بر سر راه نيشابور به مرو ساختند. طابران در دورة صفویه به کلی ویران شد».
بر اساس پژوهشهاي سي سالة شاهنامه پژوه معاصر، فريدون جنيدي، فردوسي، شاهنامه را به توصية امير منصور بن عبدالرزاق، شاهزادة توس، گردآوري كرده است، زيرا كه نگارش شاهنامه در سال 370 ق آغاز شده و نسخة اول آن در سال 384 ق، به پایان رسيده است. ظاهراً مأخذ اصلي فردوسي در سرودن اين منظومه، كتاب شاهنامهاي بوده به نثر، كه به دستور ابومنصور محمد بن عبدالرزاق سپهسالار خراسان در سال 346 ق، فراهم و تدوين شده بود، سپس با افزودن داستانهای دیگری به ويژه داستان رستم، از کتاب اخبار رستم، بر نسخة نخستین پرداخت. در سال 400 ق اين كتاب ارزنده به پايان رسيد و حال آنكه سلطان محمود در سال 387 ق بر تخت نشست. بر خلاف آنچه كه در اذهان مردم مانده، شاهنامه به درخواست سلطان محمود نوشته نشده، بلكه هفده سال پيش از سلطان محمود، يعني در زمان ابومنصور، نگارش آن آغاز شده است. اما فردوسی به توصية دوستانش و براي حفظ و گسترش شاهنامه، تصمیم گرفت آن را با نام سلطان محمود به پايان ببرد.
صد سال پس از مرگ فردوسی در سال 510 ق، نظامی عروضی آرامگاه وی را در باغی متعلق به خود شاعر زیارت کرد و 600 سال بعد، هنگامی که عبیدخان ازبک به دلیل تعصب آن را ویران کرده بود، قاضی نورالله شوشتری به زیارت آنجا نائل آمد. بعدها در سال 1302 ق میرزا عبدالوهابخان (آصف الدوله) والی خراسان بنایی آجری بر مزار وی ساخت. در سال 1305 خ، هيأتي از طرف انجمن آثار ملي براي پيدا كردن مزار فردوسي به توس روانه شد، پس از تحقيقات فراوان معلوم شد، مزار وي در باغ بزرگ شهر توس که متعلق به حاج ميرزا محمد بود، همان باغ فردوسي است. تقريباً 900 سال پس از مرگ حكيم توس، مزار او كشف و آمادة بازسازي شد. مالك آن، اين باغ را به انجمن آثار ملي هديه كرد. در سال 1307 خ، بازسازي آن به دستور رضا شاه پهلوی آغاز شد و در سال 1313 خ، افتتاح شد. آندره گدار (معمار فرانسوي) رئیس ادارة باستان شناسی، مقبره را به شکل اهرام مصر طراحی کرده بود که با مخالفت ذکاءالملک فروغی، این طرح تخریب و مقبرهای به سبک ایرانی – هخامنشی ساخته شد و طرح آن توسط هرتسفلد (باستانشناس آلماني)، آندره گدار و كريم طاهرزاده اجرا شد. طراحی و نوشتههای این مقبره توسط حسین لرزاده و به خط عمادالکتاب نوشته شد. به علت عدم محاسبة مقاومت خاک و مصالح پی، ساختمان آرامگاه شروع به نشست کرد و در سال 1342 خ، مجدداً به دستور پهلوی دوم، به طور کامل بازسازي شد اما شکل اصلی خود را حفظ کرد.
اگر فردوسي نبود شاید ایران نیز مانند ساير کشورهای اسلامي شده، عرب زبان میشد و ما اكنون اين گردآوري را گویا به زبان عربي مينگاشتیم. بنا به گفتة فردوسيپژوه نام آشنا، جلالالدّین كزازي: «اگر فردوسي در يكي از باريكترين، دشوارترين و سرنوشتسازترين روزگاران تاريخ ايران سر برنميآورد و شاهنامه را نميسرود، زبان فارسي به هيچ روي نميتوانست این زبان شكرين، شيوا و شورانگيز بشود كه شد». فردوسی نخستین شاعر ایرانی است که پس از تسلط تازیان و ترکان غزنوی با آگاهی و بینش انسانی مبارز و صاحب اطلاع، شدیدترین واکنشهای منظم و منطقی را به عنوان یک ایرانی میهن پرست، در برابر تهاجم نظامی و سیاسی بیگانگان از خود نشان داد و تسلط و چیرگی ترکان غزنوی و تازیان و خلفای حاکم را نپسندید و به هیچ وجه شکست فرهنگی و نظامی ایرانیان را برنتافت. بنابراین در برابر احساس ضعف و زبونی حاکم بر روحیات مردم عصر خویش و خودباختگیهای فرهنگی و اجتماعی واکنشی شایسته از خود بروز داد. فردوسی به این ترتیب کتابی ساخت که معیار جامعة مطلوب ایرانی به شمار میآید و شناسنامه، هویت و نماد مردم ایران محسوب میشود.
یکی از نشانههای ماندگاری شاهنامه توجه به علوم و دانش آن روزگار ایرانیان، مانند دانش پزشکی، که فردوسی با داستانهای اساطیری و بر پایة اسناد تاریخی دوران خود در شاهنامه آورده است. از پزشکی نخستین بار در روزگار پادشاهی جمشید و با ساختن داروهای گیاهی تا سیمرغ که نمادی از درمانگر خردمند است، یاد شده است. سیمرغ دارای اندیشهای درست بر بالای کوه البرز روی درختی سرشار از بذر همه گیاهان زندگی میکند. سیمرغ در زمان تولد رستم به رودابه کمک میکند و پهلوی وی را میشکافد و به اصطلاح امروزی سزارین میکند.
از دلایلی که سرودن شاهنامه مدت زمان زیادی طول کشیده، این بود که فردوسی بر سر انتخاب واژهها بسیار وسواس داشته که تمام واژهها کاملاً پارسی باشند. اما دیگران مانند نظامی خیلی به این موضوع اهمیت نمیدادند، به همین دلیل زمان کمتری را برای سرودن دیوانشان صرف میکردند.
بدون ترديد، پاسداشت زبان پارسي، پس از گذشت دوران صفويه و قاجار و اوج عربينگاري و فخر عربي، وامدار گامهاي بلند و استوار و سنجيدة فرهنگستان اول (1314خ) با استفاده از گنجينة فردوسي و دستور و امر حكومت پهلوي اول است.
اگر چه تا روزگار فردوسی مثنویهای متعددی در زمینههای گوناگون حتی حماسی سروده شده بود، اما شاعران، درکی صحیح و منطقی از داستانهای بلند نداشتند و هنوز یک مثنوی بلند تا این درجه اعتبار، سروده نشده بود.
آزادگی و گردنفرازی، فضیلت اخلاقی و پاکیزگی زبان فردوسی حاصل تربیت خانوادگی او بود. فردوسی در ابتدای سلطنت محمود او را با صداقت ستایش کرده، زیرا محمود خود را یک ایرانی میدانست و افرادی چون فردوسی، در ابتدا امیدهای بسیاری به وی داشتند، ولی پس از پایان شاهنامه، محمود رویهاش را تغییر داد و کم کم دیگر احتیاج به حمایت ایرانیان احساس نمیکرد و به سمت خلیفه متعصب قادر بالله، (که فردوسی تا آن حد از او تنفر داشت که داستان ضحاک ماردوش را برخی محققان به این خلیفه نسبت میدهند)، رفت. محمود این حماسه ملی را خوار شمرد ولی استقامت و استواری فردوسی و درونمایه شاهنامه و محبوبیت آن، نزد مردم رونق این کتاب را افزود و پیام فردوسی را رساتر کرد.
شاهنامه بيشتر يك داستان ملي است. اروپاييان، فردوسي را هومر ايران و زنده كنندة فرهنگ و زبان همبستگي ملي ايران زمين و سرايندهاي آزاده، ميدانند.
از دلايل بيمانند بودن شاهنامه، ميتوان به اطلاعات بيهمتاي فردوسي در تمام زمينههاي حماسي به ويژه كاربرد انواع جنگ افزارها در زمان و مكان مناسب که بعضي از آنها فقط در جنگهاي تن به تن و برخي ديگر در جنگهاي به كار ميرفتند و بدون آگاهی نمیتوان از کاربرد آنها اطلاع داشت، همچنين اطلاعات گستردة او در مورد آداب و رسوم و فرهنگهاي مختلف، رفتار كهن ايراني، اديان باستاني و جشنهاي سنتي و آنچه كه از گذشتگان براي ما به يادگار مانده، در اختيار ما قرار داده؛ كه به عنوان يك منبع موثق ميتوان از شاهنامه به خوبي استفاده كرد. تصويرسازي در شاهنامه به حدي زنده و گويا است كه در هنگام خواندن ميتوان تمام صحنهها را در نظر، مجسم كرد. درست است كه فردوسي اين داستانها را خود ننوشته و پيش از وي اين داستانها به گونهاي نوشته شده بودند؛ اما هيچ كس مانند فردوسي نتوانسته اين داستانها را اينگونه هماهنگ و منسجم به نظم درآورد، به ويژه بدون استفاده از واژههاي عربي رايج در آن دوران و توجه شگرف به موسيقي واژهها و استفاده از بهترين و مناسبترين قالب شعري. فردوسي به شيوهاي بيمانند و ميهن پرستانه، به پاسداشت زبان و فرهنگ ايران، به استفاده از واژههاي پارسي (عربي زدايي) پرداخته است.
در واقع رستاخيز فردوسي به نوعي استقلال طلبي از استعمار و هجوم فرهنگي اعراب بود، كه ميخواستند همة زبانها، مليتها و فرهنگهاي غير عربي، به ويژه ايراني، را از بين ببرند، همچنان كه دو قرن سكوت مطلق و مرگبار را بر ايران بزرگ حاكم كرده بودند. از ديگر خصوصيات شاهنامه اين است كه هيچ سؤالي از داستان، بيپاسخ گذاشته نشده است. كزازي، معتقد است شاهنامه، نامة «نام» است. برترين و بنيادينترين خارخار (دغدغه) و پرواي چهرههاي نامدار و برجسته در شاهنامه، نام است، به ويژه براي پهلوانان. به اين معنا كه اگر نام را از پهلوان بگيرند، او بيدرنگ درهم خواهد شكست و چيستي خود را از دست خواهد داد؛ كه نمونة بارز اين موضوع داستان رستم و اسفنديار است، آنجا كه رستم اگر راضي شود دستش را ببندد، نامش و پهلوانيش همه را از دست ميدهد. رستم نمادي از منش و فرهنگ پهلواني است، كه همان فرهنگ و منش ايراني ميباشد كه در وي به بهترين صورت نمادينه شده است.
حتی عاشقانههای شاهنامه نیز حماسی هستند نه رمانتیک، به همین دلیل اثری از هجران و فراق در آنها به چشم نمیخورد، بلکه عشاق واقعی به وصال یکدیگر میرسند، با صحنههایی عاشقانه و با شکوه. این وصالها نیز به دلیل متولد شدن یک قهرمان است، مانند ازدواج تهمینه و رستم که سهراب از آن متولد میشود، یا پیوند زال و رودابه که تولد رستم را در پی دارد. در این کتاب زنان بسیار وفادار هستند، به جز سودابه که آن هم به انجام نمیرسد، مردان اما گاهی خیانت میکنند که نتایج بسیار بدی به دنبال دارد، مانند: زال با کنیزکی که شغاد از آن متولد میشود و رستم به دست وی کشته میشود و یا پیوند سودابه با کیکاووس که موجب مرگ سیاوش میشود.
برخي از اشعار فردوسي به حدي زيبا هستند كه در ميان همة مردم بر سر زبانها جاريست، مانند:
بــه نام خداوند جان وخرد
کزین برتر اندیشـه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جاي
خداوند روزی ده رهــنمای
خداوند کیهان و گَردان سپهر
فروزندة ماه و ناهید و مهر
توانا بود هرکه دانا بـود
ز دانش دل پیر برنا بود
شاهنامه از دو بخش تشكيل شده؛ موضوع بخش اول شاهنامه، تاريخ افسانهاي ايران است (از آغاز تا انقراض شاهنشاهي ساساني)، از جمله اين موارد بعضي از افسانههاي كهن قوم هند و ايراني است كه آثار آن در كتابهاي ديني ايرانيان و هندوان يعني اوستا و وَدا ديده ميشود، مانند داستان كيومرث و هوشنگ و جمشيد و فريدون. در برخي موارد نيز از تاريخ سلسلههاي محلي ايراني، مانند گشتاسب و لهراسب كه در اوستا از ايشان ياد شده و اميران نواحي مشرق ايران بودهاند و گودرزيان كه از پادشاهان اشكاني بودهاند، در شاهنامه به عنوان پهلوانان بزرگ، تابع پادشاه ايران معرفي شدهاند. تاريخ پادشاهان هخامنشي نيز با اين قسمت آميخته است، مانند داستان بهمن و دارا و اسكندر.
قسمت دوم: يعني از آغاز پادشاهي اردشير تا پايان كتاب، جنبه تاريخي و واقعي دارد، اگرچه بعضي از افسانهها با مطالب تاريخي آميخته و به آن صورت داستان داده شده است.
تندیسی از فردوسی در میدانی در شهر رم ایتالیا قرار دارد. هرچند برخی از همسایگان ما این مرد بزرگ را نیز همچون دیگر بزرگان ما، مانند ابن سینا، ابوریحان بیرونی و نظامی گنجوی میخواهند از آن خود کنند. متأسفانه در نشستی که اخیراً در سال 1392 و با حضور وزیر و سفیر افغانستان و افرادی چون حدادعادل برگزار شد، سفیر افغانستان فردوسی را برخاسته از کشور خود خواند ولی این ادعا هیچ واکنشی از سوی ایرانیان حاضر در جلسه را در پی نداشت و کسی نبود به آنها یادآور شود که کل کشور افغانستان تا چندی پیش جزیی از خاک ایران بزرگ بوده است.
تندیس فردوسی در میدان فردوسی تهران، حدود نیم قرن پیش توسط ابوالحسن خان صدیقی شاگرد کمالالملک، تراشیده شده و در پایین امضایش را در روز 17 خرداد 1338 خ نقش کرده است.
در تاریخ 25 اردیبهشت ماه هر سال، جشنی به مناسبت گرامیداشت فردوسی بزرگ در شهر توس برگزار میشود.
از كساني كه در شناساندن فردوسي كمك فراوانی كردهاند ميتوان به مهدي قريب، محمدامين رياحي و جلال خالقي مطلق اشاره كرد.
اين بزرگ اسپهبد زبان پارسی، در سال 416 ق، در سن 86 سالگي درگذشت و در توس به خاك سپرده شد.
بيست و پنجم ارديبهشت ماه هر سال، روز بزرگداشت حكيم ابوالقاسم فردوسي است.