ابومغیت عبدالله ابن احمد ابن ابی طاهر مشهور به حسین ابن منصور حلاج
تخلص: ……….
قرن: سوم و چهارم هجری
سال تولد ـ فوت: 224 ـ 309 ق
محل تولد ـ زندگی ـ فوت: بيضاي فارس ـ شوشتر، اهواز، هند، چين ـ بغداد
دوران: یعقوب لیث و عمرولیث صفاری
آثار: طاسین الازل و الجوهر الاکبر؛ طواسین؛ الهیاکل؛ الکبریت الاحمر؛ نورالاصل؛ جسم الاکبر؛ جسم الاصغر؛ بستان المعرفة، قرآن القرآن
توضیح: حلاج، بنابر نوشتة سمعانی در کتاب انساب، در بیضای فارس متولد شده و گویا پدر وی به کار پنبه زنی مشغول بوده است. او در دارالمؤمنین شوشتر نشو و نما یافت و دو سال در آنجا به شاگردی سهل ابن عبدالله، اشتغال كرد. او در سن 18 سالگی از آنجا به بغداد رفت و با صوفیه رفت و آمد نمود. مدتی در صحبت جنید و ابوالحسن نوری، به سر بر د و باز به شوشتر آمد، چندی بعد با جمعی از فقرا به بغداد رفت و از آنجا به مکه و از مکه به بغداد مراجعت كرد و به دیدار جنید رفت. حلاج در سن بیست و شش سالگي برای انجام حج عازم مکه شد. در مراجعت از مکه، به اهواز رفت و به اندرز دادن مردم پرداخت و با صوفیان قشری و ظاهری به مخالفت برخاست و خرقه صوفیانه را از سر کشید و به خاک انداخت و گفت که این رسوم، همه نشان تعلق و عادت است.
حلاج از آنجا به خراسان (مرکز نهضت عرفان ایرانی) رفت و پنج سال در آن دیار ماند و سپس به اهواز و از آنجا به بغداد بازگشت. او سپس با چهارصد مرید، بار سفر مکه را بست و دومین حج خود را نیز گذراند، در این سفر بود که بر او تهمت نیرنگ و شعبده زدند.
پس از این سفر به قصد جهانگردی و سیاحت به هندوستان و ماوراءالنهر رفت، تا پیروان مانی و بودا را ملاقات کند و در آنجا به کاروانیان اهوازی که به چین میرفتند، پيوست و تا تورفان چین، یکی از مراکز مانویت، پیش رفت. سپس به بغداد بازگشت و از آنجا برای سومین و آخرین بار به مکه رفت.
او را حلاج الاسرار میگفتند بعدها ملقب به حلاج شد. جمعی از علمای ظاهري، مانند محمد ابن داوود و امثال او با حلاج به دشمني پرداختند و خلیفه وقت، معتصم، را نیز بر او متغیر ساختند که حلاج «اناالحق» میگوید؛ پس از دو روز حکم كردند که او را دو هزار تازیانه بزنند، اگر مُرد فَبَها و گرنه، سر او را از بدن جدا سازند. آنگونه كه در نوشتهها آوردهاند او را بسيار بيرحمانه كشتند.
حلاج در سن 85 سالگي به قتل رسيد و در بغداد به خاك سپرده شد.